مرتضی کربلایی لو متولد ۱۳۵۶ در تبریز است. وی در ۱۳۸۸ مقام اول جایزه ادبی اصفهان را با رمان مفید آقا کسب کرد. در سال ۱۳۸۹ با مجموعه داستان روباه و لحظههای عربی نامزد جایزه روزی روزگاری شد و در سال ۱۳۸۹ با رمان نوشیدن مه در باغ نارنج نامزد جایزه منتقدان مطبوعات شد. رمان جمجمه ات را قرض بده برادر برای وی نامزدی در جایزه قلم زرین را به همراه داشت و قاراچوبان رمان دیگری از وی هست که در جایزه ادبی هفت اقلیم در سال ۱۳۹۰ تقدیر شدهاست. وی تا کنون بیش از ۱۵ عنوان کتاب در حوزه رمان و مجموعه داستان و ۱۶ مقاله علمی در حوزه فلسفه نوشتهاست.
گفت: «مصطفی! این فرودگاه امام خمینی می رود. پروازش سه ساعت دیگر است. وقت داری. احتیاط کن نزنند به ت. باران تازه گرفته و خیابان ها هنوز چرب است.» بلند شدم و قبض را گرفتم و «چشم»ی گفتم و راه افتادم. توی یکی از فرعی های خیابان شیراز دوبله پارک کردم و پریدم پایین و زنگ را زدم و گفتم که از آژانس آمده ام. برگشتم منتظر نشستم توی ماشین و آینه بغل را جمع کردم که به آینه ماشین هایی که رد می شوند نگیرد. در باز شد و دو پسر بیست وپنج ساله طور با چهار تا ساک و کوله بزرگ به زور خودشان را از لای در بیرون کشیدند و با چشم دنبال من گشتند. از شباهت فوق العاده شان دستم آمد که دوقلویند. دست بالا آوردم. دیدند و با ابروهای توی هم رفته از قطرات باران دویدند سمت ماشین. یکی شان گفت: «آقا زود در را باز کن! زود. زود!» درزا شدم در عقب و بعد در جلو را براشان باز کردم. چریکی، ساک و کوله را انداختند گوشه صندلی عقب. سریع یکی شان عقب نشست و برادرش هم آمد صندلی جلو. به محض این که نشستند قفل درهای سمت خودشان را زدند. برادری که عقب نشسته بود دست دراز کرد و قفل درهای سمت من را هم زد. برادر جلوی عینکش را درآورد و با دستمالش قطره ها را خشک کرد. همزمان گفت: «آقا حرکت کن تا اینا نیامده اند.» بعد دستمال را داد عقب، دست برادرش. خواستم دنده را جا بزنم که دو زن و یک مرد از خانه بیرون آمدند و شتاب زده خودشان را رساندند به ماشین. زن ها چادر سرشان کرده بودند. یکی پنجاه ساله که چادر مشکی داشت و دیگری سی ساله که چادر گلدار سرش بود. دست به دستگیره گرفتند و دیدند قفل است. آن دو جوان با تکان های دست گفتند: «برگردید شما را به خدا.»
چرا دیدگاه منو تایید نکردید فقط تعریف و تمجید از کتاب تایید میکنید و انتقاد و نقد منصفانه تایید نمیشه
سلام دوست عزیز ، ابتدا در سایت کامنتها به صورت پیش فرض نمایش داده میشد و به مرور بررسی میشد ، بعد از چندین مرحله مورد عنایت قرار گرفتن از سمت برخی از همراهان سیاست نمایش تغییر داده شد ، لذا ممکن است کمی زمان بر باشد بررسی و نمایش دیدگاهها در سایت ، سپاس از صبوری شما 🌸
متاسفانه کتاب خوبی نیست از لحاظ شخصیت پردازی مشکل اساسی داره روایتها خسته کننده و بی منطق هستند شخصیت اصلی داستان که انگار مهره مار داره ولی اصلن چیزی از خصوصیت رفتاری یا ظاهریش به ما نمیگه که باور کنیم چرا همه جذبش میشن و بهش اعتماد میکنن. من این کتاب رو از لیست کتابهای پرفروش ایرانی سال 99 ایران کتاب انتخاب کردم ولی متاسفانه خیلی پشیمون شدم وبیشتر از اینکه واقعن همچین کتابی شده کتاب پرفروش تعجب کردم و خیلی هم نگران وضعیت کتابخوانی کشورم
نیستی آرام منو برد به درون خودش
من کتاب نیستی آرام رو خوندم، همیشه در تمام بیشتر رمانها از بی معرفتی و هوس مردها حرف زده میشه انگار دیگه هیچ مردی نمیتونه عاشق یک خانم باشه، و بمونه،