فری دختر فرز و تیزی بود. همه ی کارهایش را، در یک چشم به هم زدن، انجام می داد. صبح زود از خواب بیدار می شد. مثل برق از رختخواب بیرون می پرید، لباس می پوشید، صبحانه می خورد و به مدرسه می رفت. او حتی گاهی، قبل از طلوع آفتاب بیدار می شد. این جور وقت ها، می دوید به اتاق پدر و مادرش، و با سروصدا آنها را بیدار می کرد و...
خوب و زیبا قشنگ خلاصش الی