با نثری درخشان، سرشار از لحظات هراس و زیبایی.
استادانه و تکان دهنده.
کتابی مهم، قدرتمند و به یاد ماندنی که از ما دعوت می کند به شکلی متفاوت به «ایلیاد» بنگریم.
ابتدا مرا بیرون آوردند. تا آن روز، هرگز بدون تور روی صورت و چنین غیرمنتظره از خانه بیرون نرفته بودم. سر پایین انداختم و چشم به صندل هایم دوختم که گل آن زیر نور خورشید برق می زد. در دل گفتم: قرار است آن ها چه بلایی سر من و سایر زنان و دختران «تروا» بیاورند؟
«نستور» آنجا بود؛ پیرمردی هفتادساله. به سویم آمد و با من حرف زد. لحنی نه چندان مهربانانه، اما پرشکوه و بی پروایانه داشت: «زندگی گذشته ات را فراموش کن که اکنون برای همیشه به پایان رسیده-اگر این کار را نکنی، خودت را سیه روزتر از آنچه که اکنون هستی، خواهی کرد. گذشته را فراموش کن. زندگی تو هم حالا همین است که می بینی.»
چشمانم را بستم. مردانی که آنجا گرد آمده بودند، فریاد می زدند: «آشیل! آشیل!» بعد صدای فریادها بلندتر شد و دریافتم که او آمده است.
ممنون از شما و سایت محترم این رمان ارزش خوندن داشت.
عالیه واقعا فوق العاده اس 😍😍😍
ارزش خوندنشو داشت قلم بسیار زیبا و همین طور داستانی جذاب داشت من که لذت بردم
کتابی کشش دار و جالبی بود من لذت بردم از دنیای این روزا، منو خارج کرد. ممنون