ترجیح دادم سرگذشت میگل لیتین را به زبان «اول شخص» نقل کنم تا لحن شخصی - و پاره ای از اوقات محرمانه ی - او را، بدون افزوده های نمایشی و یا خودنمایی تاریخی از جانب خودم، محفوظ بدارم. بدیهی است که شیوه ی تدوین متن نهایی از آن من است، زیرا صدای یک نویسنده تبادل پذیر نیست، به ویژه هنگامی که ناگزیر است تقریبا 600 صفحه را در کمتر از 200 صفحه بگنجاند. با وجود این، کوشیده ام اصطلاحات شیلیایی را به همان صورت اصلی قید کنم و در همه ی موارد، شیوه ی تفکر راوی را، که همیشه هم با نحوه ی اندیشیدن من سازگار نیست، مد نظر قرار بدهم.
من میگل لیتین، پسر هرنان و کریستینا، و یک کارگردان فیلم، پس از دوازده سال به سر بردن در تبعید به وطن بازگشتم. هرچند که هنوز هم در تبعیدی درون خویش بودم؛ زیرا با هویتی دروغین، با گذرنامه ای جعلی و حتی با همسری عاریتی بازگشته بودم. چهره و ظاهر من به وسیله ی گریم و با پوشیدن لباسی کاملا متفاوت و غیرمعمول چنان عوض شده بود که چند روز بعد حتی نزدیک ترین دوستانم نمی توانستند در روشنایی روز مرا بشناسند.
«کس دیگری» شدن، دشوارترین بخش از نقشه بود، بسی مشکل تر از آنچه پنداشته بودم. تغییر دادن شخصیت، نبرد روزمره ای است که در آن، به سبب آن که آرزومندیم به «خود بودن» ادامه بدهیم، مدام بر ضد عزم خودمان به تغییر، طغیان می کنیم. بنابراین، مشکل اساسی، همان طور که گمان می رفت، فراگرد یادگیری تغییر نبود، بلکه مقاومت «ناخودآگاه» من علیه دگرگونی جسم و رفتار بود.