دوباره سکوت برقرار می شود؛ سکوتی مثل سکوت بین دو هفت تیرکش قهار که ناگهان متوجه می شوند اسلحه های شان را در خانه جا گذاشته اند. اوه مدتی طولانی به جعبه خیره می شود، انگار منتظر باشد که جعبه به گناهش اعتراف کند.
بعد با اوقات تلخی می پرسد: «اون وقت صفحه کلیدش رو باید از کجا بیرون کشید؟»
فروشنده، کف دستش را به حاشیه ی پیشخوان می کشد و با حالتی عصبی وزنش را از یک پا، روی پای دیگرش می اندازد، درست مثل سایر فروشنده های جوانی که برایشان روشن می شود که موضوع خیلی بیشتر از آن چیزی که امید داشتند، کش پیدا خواهد کرد.
مادربزرگ هفتاد و هفت ساله است. یعنی در واقع تقریبا هفتاد و هشت ساله. او هم نسبت به سن و سالش چندان خوب نیست. آدم از چهره اش تشخیص می دهد که پیر شده است، چون صورتش مثل یک تکه روزنامه است که در کفش خیس قرار داده شده باشد، ولی به ذهن هیچ کس خطور نمی کند که بگوید مادربزرگ آدم پخته ای است. گاهی بعضی ها به مادر السا می گویند که مادربزرگ «سرزنده»است و بعد با نگرانی، حتی کمی خشمگین، به مادر السا نگاه می کنند. و مادر السا هم هربار آه می کشد و می پرسد، این بار میزان خسارت چقدر است.
مشخصات بریت-ماری باید ثبت شود. انگار خلافکار است. انگار آمده تا کار را از بخش واگذاری مشاغل بدزدد. خانم جوان لحظه ای بعد می پرسد: «شیر و شکر؟» و یک لیوان پلاستیکی پر از قهوه را به دست او می دهد. بریت - ماری هیچ کس را محکوم نمی کند، اصلا! ولی آخر چه کسی چنین کاری را انجام می دهد؟ قهوه، داخل لیوان پلاستیکی! آیا ما در دوران جنگ به سر می بریم؟ بریت - ماری خیلی دوست دارد این پرسش را مطرح کند، ولی چون کنت همیشه به او تذکر می دهد که کمی «اجتماعی تر» رفتار کند، لبخند سیاستمدارانه ای می زند و منتظر دریافت نعلبکی می ماند. کنت، شوهر بریت - ماری است. او مقاطعه کار است و در کارش به شکلی باورنکردنی، واقعا باورنکردنی، موفق. با آلمان معامله می کند و فردی بسیار اجتماعی است. خانم جوان دو بسته ی کوچک یک بارمصرف حاوی شیر را جلوی او می گیرد، از همان بسته های شیر که لازم نیست در یخچال نگه داری شوند. بعد یک لیوان پلاستیکی را که پر از قاشق های پلاستیکی است، به سمت او هل می دهد. اگر خانم جوان یک مار سمّی را جلوی او گذاشته بود، به وحشت بریت - ماری ذره ای افزوده نمی شد.
مشخصات بریت-ماری باید ثبت شود. انگار خلافکار است. انگار آمده تا کار را از بخش واگذاری مشاغل بدزدد. خانم جوان لحظه ای بعد می پرسد: «شیر و شکر؟» و یک لیوان پلاستیکی پر از قهوه را به دست او می دهد. بریت - ماری هیچ کس را محکوم نمی کند، اصلا! ولی آخر چه کسی چنین کاری را انجام می دهد؟ قهوه، داخل لیوان پلاستیکی! آیا ما در دوران جنگ به سر می بریم؟ بریت - ماری خیلی دوست دارد این پرسش را مطرح کند، ولی چون کنت همیشه به او تذکر می دهد که کمی «اجتماعی تر» رفتار کند، لبخند سیاستمدارانه ای می زند و منتظر دریافت نعلبکی می ماند. کنت، شوهر بریت - ماری است. او مقاطعه کار است و در کارش به شکلی باورنکردنی، واقعا باورنکردنی، موفق. با آلمان معامله می کند و فردی بسیار اجتماعی است. خانم جوان دو بسته ی کوچک یک بارمصرف حاوی شیر را جلوی او می گیرد، از همان بسته های شیر که لازم نیست در یخچال نگه داری شوند. بعد یک لیوان پلاستیکی را که پر از قاشق های پلاستیکی است، به سمت او هل می دهد. اگر خانم جوان یک مار سمّی را جلوی او گذاشته بود، به وحشت بریت - ماری ذره ای افزوده نمی شد.