آرتین فهیم که نفسانیات پنجگانه ی خود را به غل و زنجیر کشانده و ثمره ی دسترنج خود را یکسره خرج نیازمندان می کند همراه با یکی از شرکای خود به دیدار مردم بدبخت فلک زده ای که همگی زیر سرپناهی ناامن در روستایی پرت و دورافتاده زندگی می کنند، می رود. تنها جوانی که در میان این جمع پیر و ژنده پوش به چشم می خورد دختری به نام چیمن است. دختری محجوب که با نگاه نافذ و رفتار فهمیده اش دل آرتین را که تاکنون برای کسی به لرزه نیفتاده است، می لرزاند و حس ناب دلبستگی را برای اولین بار در وجود او پدید می آورد...
کتاب موسم عاشقی