هر دو داستان منطبق است بر چهار فصل و چرخش سال. شهریاری جمشید، پادشاهی شهریار، معادل اعتدال ربیعی است. خیزش ضحاک و خشم و خونریزی شهریار معادل انقلاب صیفی، تقدیم شهرناز و ارنوار و آمدن شهرزاد و دین آزاد معادل اعتدال خریفی، غفلت خواب آلوده ی ضحاک و کابوس هایش، و قصه گویی طولانی شهرزاد برای از سرگذراندن زمان، معادل انقلاب شتوی. فراز آمدن فریدون و به خرد گراییدن شهریار معادل بازگشت اعتدال ربیعی. بی گمان هر دو نام شهرناز و شهرزاد گردانده و گشته ی نام هایی باستانی ترند، که گرچه با دوران تدوین شناهنامه و هزارافسان مناسب شده اند، ولی همچنان مفهومی باستانی (اگرنه حتی مفهوم اولیه ی خود) را نگهداری کرده اند. اگر شهر را در برابر کوده و دشت و بیابان و جنگل دستاوردی مردمانه و به معنای سامان و سرپناهی اندیشیده و کنایه از آگاهی و خلاقیت و فرهنگ بشمریم شاید معنای شهرناز (مایه ی سربلندی شهر) و شهرزاد (زاده ی شهر) در قبال ضحاک و شهریار که فرمانروای آشوب و آشفتگی و معنا و طبیعت مهار نشده اند همراه با خاطره ی دور از عهد مادر سالاری و زن محوری آشکار گردد. همچنین ارنواز و دین آزاد کم و بیش بازتاب دو ایزدبانوی باستانی اند و چون پشتیبان شهرناز و شهرزاد پدیدار می شوند.
برای درک بهتر مفهوم «اسطوره شناسی»، ابتدا باید مشخص کنیم که یک «اسطوره» چه ویژگی هایی دارد.
در این مطلب به چهار نوع اصلی در سبک های نگارش می پردازیم و همچنین، شیوه ی استفاده از آن ها را مرور می کنیم.