متولد 1364 لیسانس گرافیک و فوق لیسانس ادبیات نمایشی است. بذرنوشتن و فیلم و سینما را پدرش با فیلمهایی که به خانه می آورد، ناخواسته در وجود وی کاشت. ابتدا فیلمنامه، مدتی تدوین، حتی در چند فیلم مستند تصویربرداری نیز تجربه کرده است. مدتی برای رادیو نوشت، و هنوزهم گاهی نمایشنامه مینویسد.
دربارهی این رُمان (اسپویل نمیکنم) : رُمانِ درجهیکی بود. بسیار در فضاسازی موفق است و انگار آن پادگانِ عجیبوغریب و متروک در دلِ آن سرزمینِ خشک و سوزان، آخرِ دنیاست و ما نیز محکومیم همراه با بابک (شخصیتِ راویِ قصه) در چنین برزخی مبارزه کنیم تا دوام بیاوریم. خشونتِ محیط و بیسرانجامیِ آدمها در چنین جغرافیایی بر لحظه لحظهی اثر سایه انداخته. اتفاقا داستان کاملا دارای "زمان" است و همین زمانمند بودن به داستان تشخص و معنا داده. منتها نویسنده در روایتش اندکی زمان را پس و پیش میبَرد، اما نه آنقدر زیاد که به فهمِ داستان لطمه بزند. داستان بسیار تلخ و خشونتبار است و نشانههایی آخرالزمانی همچون "بدویت"، "گرما"، "کمبود غذا و آب"، "حملهی ملخها"، "انزوا و تنهایی"، "مرگهای بسیار" و از همه مهمتر "سیاهی و شب" در اکثرِ لحظههای کتاب با مهارت و چیرهدستی توسط نویسنده توصیف شدهاند. آدمها در ناکجاآبادی گرفتار شدهاند که فرار از آن بسیار سخت و دشوار است و زندگی در آن نیز عملاً ناممکن. شخصیتهای کتاب بسیار ملموس و حقیقی هستند و فضای اثر به هیچوجه نمادین یا تمثیلی یا ضد قصه نیست... از همین نویسنده قبلاً رُمانِ "چینخوردگی" را خوانده بودم که چندان دوست نداشتم، ولی مطالعهی این رُمان برای من تجربهی وصفناپذیری بود... پینوشت: عنوان "نُهمرگ" اشاره دارد به نام مکانی که قصه در آن اتفاق میافتد.