آدم منتظر است آن نخ کشیده شود که نمی شود، یا اگر اتفاقا آرواره اش کمی باز شود فقط برای گفتن واژه ای اسفناک است تا بفهمید دیده نشده اید و تمام آن اداواطوارهایی که برایش ریخته اید هدر رفته اند؛ واژه ای که می گوید پاسخ سوالی است که چهار روز پیش تر از او کرده اید؛ و پس از گفتن آن آرواره اش مجددا جمع و بسته می شود.
دنی دیدرو در سال 1713 در لانگر، شهرستانی در شمال شرقی فرانسه به دنیا آمد. پدرش استادی چاقو ساز از طبقه ی متوسط بود و امید داشت پسرش روزی به کسوت کشیشان درآید. دنی در مدرسه ی بوعیان لانگر با نویسندگان یونانی و لاتینی عهد باستان آشنا شد و فرهنگ کلاسیک در اندیشه اش، همراه دل بستگی به تعالیم امانیستی آیین سخنوری، زیبایی شناسی و اخلاقیات، ریشه در همین آموزش ها داشته است. پس از طی دوره ی شور وشوق و جذبه ی مذهبی؛ مانند بسیاری دیگر از جوانان بلندپرواز شهرستانی برای ادامه ی تحصیل قصد سفر به پاریس کرد. پدر، پسر ناسازگارش را شخصأ به پایتخت برد و دنی در سال ۱۷۳۲ از دانشگاه پاری فارغ التحصیل شد.
مطالعه ی فلسفه به منظور درک چگونگی تکامل ذهن و اندیشه ی بشر در طول زمان، اهمیت بسیاری دارد
«دنی دیدرو» از فیلسوفان تأثیرگذار در عصر روشنگری بود. شخصیتی متفکر که علاوه بر فلسفه، در نقد هنری و نوشتن نیز دستی بر آتش داشت.
«زمانی که این همه ابلهان در ناز و نعمت هستند که به طفیل ایشان میتوان زیست، فقر و مستمند بودن دشوار است. وانگهی خویشتن را خوار شمردن و از خود بیزار بودن بهراستی که توانفرساست.» ترجمه استاد سمیعی رو خوندم و شاهکار بود این کتاب. شاهکار
خیلی خوب بود همونجور که تو مقدمه ش اومده کتاب بیشتر به اثر فلسفی میخوره تا به رمان، داستان روایت برخورد دو نفر در کافه ای در پاریس و گفتگوی طولانی شون درباره فلسفه، هنر، اخلاقیات و ... است. بحثای جالبی توش مطرح میشه.