کتاب تا آنگاه که مرگ جدایمان کند

Prize Stories 1996: The O. Henry Awards
(مجموعه داستان)
کد کتاب : 3622
مترجم :
شابک : 9789643378936
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 201
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1996
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

برگزیدگان جایزه ا.هنری 1996

معرفی کتاب تا آنگاه که مرگ جدایمان کند اثر استیون کینگ

در طول سه دهه ی گذشته ، ویلیام آبراهامز برندگان جوایز ا.هنری را انتخاب کرده است. جوایز ا.هنری بیش از سه چهارم قرن است که به طول انجامیده است و "به طور گسترده ای به عنوان معتبرترین جوایز کشور برای داستان های کوتاه تلقی می شود" (ماهنامه آتلانتیک). هر ساله ، آبراهامز گروهی متنوع از داستان ها و نویسندگان را برای خلق مجموعه ای انتخاب کرده است که شامل موارد مورد علاقه ی همشگی او و همچنین تعداد فزاینده ای از نویسندگان کمتر شناخته شده ای است که بسیاری از آنها در زمینه ی داستان های فعلی آمریکا به صداهای اصلی تبدیل شده اند. کتاب تا آنگاه که مرگ جدایمان کند هم به عنوان سی امین سالگرد ویلیام آبراهامز به عنوان سردبیر این مجموعه ی خواندنی و هم آخرین اثر اوست که به این مجموعه طنین خاصی می بخشد. بیست داستان (یا بیشتر) منتخب برای این افتخار هر ساله، از طیف گسترده ای از مجلات آمریکایی اعم از بزرگ و کوچک جمع آوری شده است ، و به طور کامل و متنوع داستان های امروز را به خواننده ارائه می دهد. این داستانها به نمایندگی از تعالی داستان نویسی داستانهای معاصر ، نشانگر استمرار قدرت و سرزندگی داستان کوتاه آمریکاست.

کتاب تا آنگاه که مرگ جدایمان کند

استیون کینگ
استیون ادوین کینگ که به اختصار با نام استیون کینگ میان مردم شناخته می شود، نویسنده ی رمان و داستان های کوتاه است که در ۲۱ سپتامبر ۱۹۴۷ در ایالات پورتلند در آمریکا به دنیا آمد. استیون یکی از برترین نویسنده های قرن حاضر محسوب می شود. اغلب آثار کینگ در ژانر وحشت بوده و می توان گفت که او برترین نویسنده ی ژانر وحشت در حال حاضر به شمار می آید.کینگ در سال ۱۹۷۰ از دانشگاه شهر مین (مکان تولدش) فارغ التحصیل شد و از آن زمان به بعد شروع به نوشتن داستان نمود. ۴ سال بعد کینگ موفق به انتشار اولین رمان خود ب...
قسمت هایی از کتاب تا آنگاه که مرگ جدایمان کند (لذت متن)
مردی در دهه هشتاد زندگی باید ترس های بچگی اش را پشت سر گذاشته باشد، ولی هر چه ضعف و سستی بیشتر بر من چیره می شود مثل امواجی که ذره ذره به قصر شنی روی ساحل نزدیک می شوند، آن چهره وحشتناک بیشتر در نظرم جان می گیرد و مثل یک ستاره سیاه در کهکشان بچگی ام می درخشد. کارهای دیروزم، آنهایی را که در این اتاق آسایشگاه دیده ام، چه ها گفته ایم و شنیده ایم همه را فراموش کرده ام ولی صورت آن مرد مشکی پوش هر لحظه واضح تر و نزدیک تر می شود و من تک تک کلماتش را به یاد می آورم.

آن روزها شهر موتون دنیای دیگری بود. آنقدر متفاوت بود که نمی توانم برایتان بگویم. دنیایی بدون هواپیماهایی که آن بالا وزوز کنند، بدون ماشین و کامیون، دنیایی که خطوط برق آسمانش را تکه تکه نکرده بودند. سرتاسر شهر یک خیابان سنگ فرش نبود، و منطقه تجاری اش فقط چند مغازه داشت و یک رستوران که مادرم با نفرت به آن می گفت «مشروب فروشی».

آن روز پدر به من گفت برای اجاق خوراک پزی هیزم خرد کنم، لوبیاها را وجین کنم، علف های خشک را از انبار زیر شیروانی بیرون بریزم، در کوزه آب بیاورم و در آبدارخانه بگذارم، و تا جایی که می توانم رنگ های کهنه سقف را بتراشم. بعد اجازه داشتم بروم ماهیگیری اگر تنهایی ناراحتم نمی کرد. من هم گفتم اصلا ناراحتم نمی کند و پدرم لبخند زد انگار از حرفم تعجب نکرده بود. هفته پیش اش یک چوب بامبو به من داده بود - تولدم نبود یا خبر دیگری، او همینطوری دوست داشت بعضی وقت ها یک چیزهایی به من بدهد. و من بال بال می زدم آن را در نهر کسل امتحان کنم که پر قزل آلاترین جایی بود که در آن ماهی گرفته بودم.