یکی بود، یکی نبود. سر گنبد کبود، پیرزنکه نشسته بود، اسبه عصاری می کرد، خره خراطی می کرد، سگه قصابی می کرد، گربه هه بقالی می کرد، شتره نمد مالی می کرد، موشه ماسوره می کرد، بچه ی موش ناله می کرد، پشه رقاصی می کرد، کارتنک بازی می کرد، فیل آمد آب بخوره افتاد و دندونش شکست. داد زد: آی نه نه جون! دندونکم، از درد دندون دلکم! استای دلاک را بگو، مرد نظر پاک را بگو، تا بکشد دندونکم، تا بره درد از دلکم...
عالی بود اونقدر که خودم بیشتر از دانش آموزام لذت بردم