خمره شیر نداشت. لیوانی حلبی را سوراخ کرده بودند و نخ بلند و محکمی بسته بودند به آن. بچه ها لیوان را پایین می فرستادند، پر آب که می شد، بالا می کشیدند و می خوردند؛ مثل چاه و سطل. بچه هایی که قدشان بلندتر بود، برای بچه های کوچولو و قد کوتاه لیوان را آب می کردند. زنگ های تفریح دور خمره غوغایی بود. بچه ها از سر و کول هم بالا می رفتند. جیغ و ویغ و داد و قال می کردند و می خندیدند و لیوان را از دست هم می قاپیدند. آب می ریخت روی سر و صورت و رخت و لباسشان. گریه کوچولوها در می آمد، و سر شکایت ها باز می شد: -آقا..... آقا، اسماعیلی آب ریخت تو یقه من. آقا، احمدی نمی گذارد ما آب بخوریم. آقا.... این دارد نخ آبخوری ما را می کشد، می خواهد پاره اش کند.
کتابی که برای شروع کتابخوانی خوبه چون سبک و راحته خوندش
یک فیلم هم بر اساس این داستان ساخته شده که نقش معلم رو آقای بهزاد خداویسی ایفا کرده است، دیدنش خالی از لطف نیست.
سلام ؛لطفا میشه کل داستان رو بگذارید .ممنونم💜
داستان این کتاب در یک روستا میگذرد. خمره ای که بچههای مدرسهی روستا در آن آب مینوشیدند شکسته است و دیگر قابل استفاده نیست. مدیر مدرسه، دانشآموزان و برخی از اهالی تلاش میکنند تا به نحوی این مشکل را حل کنند. این داستان شرح ماجراهایی است که در این مسیر رخ میدهد و خواندنش خالی از لطف نیست.
بسیار بسیار زیبا و خواندنی
هر کتابی که از هوشنگ مرادی کرمانی میخونم حسم اینه چجوری اینقدر محشر قصه تعریف میکنه؟ اینقدر دلنشین و شیرین؟
کتابی شیرین در عین حال تلخ و غمبار...
کتابش حرف نداره من خودم هنوز تمومش نکردم😁 و دارم میخونمش ولی تا همینجا عالی بود. حتما سفارش بدید و بخونید
موضوعش چیه؟! خلاصش بگو
واقعاً کتاب. خوبیه ممنون از شما به خاطر چاپ کتاب ♥
سلام خوبین
این کتاب واقعا فوق العاده ست.به همه پیشنهادش میکنم