کتاب بچه های قالیبافخانه

Bache-haye Ghalibaf-khaneh
کد کتاب : 37947
شابک : 978-9645643773
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 128
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2007
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 17
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب بچه های قالیبافخانه اثر هوشنگ مرادی کرمانی

"بچه های قالیبافخانه" عنوان رمانی است به قلم "هوشنگ مرادی کرمانی" که در آن از درد و رنج کودکانی می‌گوید که دوران نونهالی و نوجوانی خود را با کار روی فرش و قالی در شرایط نامناسب و چالش برانگیزی می‌گذرانند.
نخستین قصه از "بچه های قالیبافخانه" به قلم "هوشنگ مرادی کرمانی"، پیرامون زندگی یک پسربچه به نام "نمکو" است که از خانواده‌ای فقیر در یکی از روستاهای کرمان می‌آید. نمکو به دلیل فقر پدرش یدالله مجبور به کار در قالیبافی شده است. پدرش با کندن و فروش خار و خس بیابان امرار معاش می‌نمود اما در برابر ماموران ارباب روستا، اندک مالی را هم که در اختیار داشته، از دست می‌دهد. نمکو با یکی دیگر از "بچه های قالیبافخانه"، به نام "صفرو"، آشنا می‌شود که او هم در کارگاه قالیبافی مشغول به کار است و در مرارت و سختی‌های زندگی، اوضاعش دست کمی از نمکو ندارد. این شرایط سخت، نمکو و صفرو را به هم نزدیک می‌کند و در جایی که دیگر سختی فراتر از تحمل و توان آنها می‎شود، فکر فرار به سر پسرها می‎زند. قصه‎ی دوم نیز قصه‎‌ی پسری به نام "رضو" است که از ظلم ارباب به تنگ آمده و فقر و گرسنگی و کار سخت، طاقتش را طاق کرده است.
نویسنده از خاطرات دوران کودکی خود در سیرچ کرمان و روستاهای همجوار آن استفاده کرده تا این روایت تاثیرگذار را بنویسد و کتاب "بچه های قالیبافخانه" متشکل از دو خرده داستان است که بر اساس این تجربیات نوشته شده است. همین امر سبب شده تا مصائب و داغ و درد شخصیت‌های داستان، حقیقی‌تر جلوه کند و نویسنده با بهره‌گیری از عنصر حقیقت و تجربه‌ی ملموس، نیازی به اغراق و بزرگنمایی اوضاع نداشته باشد.

کتاب بچه های قالیبافخانه

هوشنگ مرادی کرمانی
هوشنگ مرادی کرمانی (زاده ۱۶ شهریور ۱۳۲۳ در روستای سیرچ از توابع بخش شهداد کرمان) نویسنده معاصر ایرانی است. شهرت او به خاطر کتاب هایی است که برای کودکان و نوجوانان نوشته است.
قسمت هایی از کتاب بچه های قالیبافخانه (لذت متن)
بچه ها مثل مارمولک به قالی نیمه بافته چسبیده بودند. روی رنگ ها کله می کشیدند. چشم ها در تاریک روشن قالیباخانه برق می زند . چشم ها درشت و سیاه بودند و از ته گودی صورت های زرد ، نخ را می پاییدند . نگاه ها و پنجه ها خسته و دقیق درگیر ساخت و پرداخت گل های ریزو درشت، سرخ و زرد و شاخ و برگ های سبز قالی بودند. صدای گامپ گامپ کلوزا و پاکی ، پچ پچ دخترها و گریه بچه ای شیر خوار با صدای یکنواخت و غم آور« نقش گو» همراه بود نقش گفتن بیشتر ناله بود زمزمه بود تا گفتن.