هوا برفی است. هر روز برف می آید، برف، برف، و سرما و یخبندان. زمستان سوئد، تاریک و سرد و طولانی است مادر از شهرکی در حاشیه ی استکهلم با دو بچه راه افتاده است. مهران و مهری کنار مادر نشسته اند. مهران کوچک تر است، نق می زند و به زبان سوئدی می گوید خوابم می آید. می خواهم بخوابم مادر حرص می خورد به ایرانی بگو، به فارسی بگو مهران هفت ساله است، فکر میکند، چین به پیشانی می اندازد. واژه های سوئدی را از ذهنش پس می زند. واژه های فارسی را از ته حافظه و مغزش بیرون میکشد. می گوید خواب می خواهم مادر لبخند می زند خواب می خواهم، غلط است. درست نیست. بگو: خوابم می آید.
من نویسنده را که عقب اتوبوس میان بچه های کوچک بود نگاه می کردم. نویسنده همه کس و همه چیز را نگاه می کرد و شاد بود، گاهی کف می زد. فکر می کردم او به چه چیزی فکر می کند. ازش پرسیده بودم که: «آیا تمام داستانهایی که نوشته است واقعی است یا خیالی؟» و او گفته بود: «خیال جزء جدا نشدنی داستان است. اگر واقعیت را آنطور که پیش آمده بنویسیم کاری نکرده ایم. زمانی واقعیت داستان می شود که ما با خیال مان آن را بپرورانیم و شاخ و برگ بدهیم. در حقیقت هر داستانی با دو بال می پرد، یک بال واقعیت و یک بال خیال. هر کدام نباشد، نمی توان به آن داستان هنرمندانه گفت. تفاوت نویسنده و خبرنگار هم در همین است.»
در این مطلب، نکاتی ارزشمند را درباره ی چگونگی نوشتن داستان های کوتاه خوب با هم می خوانیم
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
ضرباهنگ سریع، طرح داستانیِ یک وجهی، و وجود ایجاز از ویژگی های «داستان های کوتاه» هستند
چرا عکس روی جلد پلوخورش نیست و انگار پیتزاست🤭😅
آره واقعا 😂
زبان بی نهایت ساده متناسب با گروه سنی نوجوان هست اما محتوای بیشتر داستانها قابل تأمل است و به سادگی نوشتار، نمیتوان از کنار آن گذشت.این تلنگرها کتاب را دوست داشتنی میکند
عالییی بود...
چقدر دوستداشتنی! شاید به اندازه بقیه کتاباشون گیرا نباشه ولی بازم خیلی جذابه!
شاید بهاندازه بقیه کارای مرادی کرمانی گیرا نباشه ولی هنوزم دوستداشتنیه.
بخشی از کتاب:آقای راننده،ببخشید.شما این جا،توی اتوبوس کلاه ندیدید،کلاه بافتنی، دورش خط سفید بود این جوری..بابابزرگ با انگشتش خط سفید دور کلاه را نشان میدهد..با انگشتش تو هوا خط را زیگزاگ کرد..مثل خط روی آن صفحه که که کار قلب را نشان میدهد..فکر کنم زنم خطهای دور کلاه را از روی خطهای کار قلب میبافد..اگر ببیند که آمده ام بدون کلاه،واویلا.تا عمر دارم راه میرود،از آشپزخانه به حیاط از حیاط به دست شویی همه اش میگوید:حیف من که نشستم و چشمم را گذاشتم و برایت کلاه بافتم.نتوانستی نگه اش داری کجا گمش کردی؟
پلو خورش شامل 21 داستان کوتاهه. روایت داستانها ساده، طنز آلود و گاهی هم تلخه. اما واقعیتهای زندگی با همین نثر ساده بیان میشن و خواننده رو تحت تاثیر قرار میدهند. کتاب برای نوجوانان و حتی بزرگسالان خواندنی هست. از بین داستانها باتوم،کلاه1،گل، کلاهها و لالایی را بیشتر دوست داشتم.