کتاب پلو خورش

Polo-khoresh
کد کتاب : 14805
شابک : 978-9647603485
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 160
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2007
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 17
زودترین زمان ارسال : 26 آذر

معرفی کتاب پلو خورش اثر هوشنگ مرادی کرمانی

"پلو خورش" مجموعه ای دیگر به قلم نویسنده ی خوب کشورمان "هوشنگ مرادی کرمانی" است که چند داستان کوتاه جذاب و سرگرم کننده را در بردارد. این مجموعه نیز همچون سایر آثار برآمده از قلم "هوشنگ مرادی کرمانی"، داستان هایی را شامل می شود که گاه حتی با وجود تلخی و سوزناک بودن شرایط، به کام مخاطب شیرین می آیند و حسی از نوستالژی و اصالت را به او منتقل می کنند. بسیاری از مخاطبان معتقدند که آثار "هوشنگ مرادی کرمانی" در زمره ی مناسب ترین آثار، برای معرفی و علاقه مند کردن نوجوانان به ادبیات معاصر می باشند. داستان های او در عین سادگی و صمیمیت، مفاهیمی را به خواننده منتقل می کنند که صرفا برای سرگرم کردن به نگارش درنیامده است. هر کس که با قلم "هوشنگ مرادی کرمانی" آشنا باشد، می داند که وی از مسائلی ملموس با رنگ و بویی سنتی، قصه می نویسد. همین مساله است که قصه های او را این چنین دوست داشتنی کرده و نام وی را در میان محبوب ترین نویسندگان ایرانی قرار داده است.
مجموعه ی "پلو خورش" هم یکی از آن کتاب هایی است که با هدیه دادن به مخاطب، علی الخصوص خواننده ی نوجوان، می توانید مطمئن باشید که اثری مناسب را به او معرفی کرده اید. روایت هوشمندانه ی "هوشنگ مرادی کرمانی" که گاه سرشار از طنز است و گاه واقعیت های تلخ زندگی را به خواننده نشان می دهد، این مجموعه را در زمره ی آثار روان و ساده ای قرار داده که در پس سادگی آن، پیچیدگی و تعالی مفهوم، درست شبیه زندگی، خودنمایی می کند.

کتاب پلو خورش

هوشنگ مرادی کرمانی
هوشنگ مرادی کرمانی (زاده ۱۶ شهریور ۱۳۲۳ در روستای سیرچ از توابع بخش شهداد کرمان) نویسنده معاصر ایرانی است. شهرت او به خاطر کتاب هایی است که برای کودکان و نوجوانان نوشته است.
قسمت هایی از کتاب پلو خورش (لذت متن)
هوا برفی است. هر روز برف می آید، برف، برف، و سرما و یخبندان. زمستان سوئد، تاریک و سرد و طولانی است مادر از شهرکی در حاشیه ی استکهلم با دو بچه راه افتاده است. مهران و مهری کنار مادر نشسته اند. مهران کوچک تر است، نق می زند و به زبان سوئدی می گوید خوابم می آید. می خواهم بخوابم مادر حرص می خورد به ایرانی بگو، به فارسی بگو مهران هفت ساله است، فکر میکند، چین به پیشانی می اندازد. واژه های سوئدی را از ذهنش پس می زند. واژه های فارسی را از ته حافظه و مغزش بیرون میکشد. می گوید خواب می خواهم مادر لبخند می زند خواب می خواهم، غلط است. درست نیست. بگو: خوابم می آید.

من نویسنده را که عقب اتوبوس میان بچه های کوچک بود نگاه می کردم. نویسنده همه کس و همه چیز را نگاه می کرد و شاد بود، گاهی کف می زد. فکر می کردم او به چه چیزی فکر می کند. ازش پرسیده بودم که: «آیا تمام داستانهایی که نوشته است واقعی است یا خیالی؟» و او گفته بود: «خیال جزء جدا نشدنی داستان است. اگر واقعیت را آنطور که پیش آمده بنویسیم کاری نکرده ایم. زمانی واقعیت داستان می شود که ما با خیال مان آن را بپرورانیم و شاخ و برگ بدهیم. در حقیقت هر داستانی با دو بال می پرد، یک بال واقعیت و یک بال خیال. هر کدام نباشد، نمی توان به آن داستان هنرمندانه گفت. تفاوت نویسنده و خبرنگار هم در همین است.»