خوابش نمی برد. بلند شد. خیاری از میوه خوری روی میز برداشت. خواست پوست بکند و بخورد. خوب نمی دید. عینکش را زد، کارد را برداشت، سروته خیار را نگاه کرد. گل ریز و پژمرده ای به سر خیار چسبیده بود. به تابلویی که روی کمد بود نگاه کرد. هر وقت می خواست خیار بخود، آن را می دید و لبخند می زد. "زندگی به خیار می ماند، ته اش تلخ است" دوستش گفته بود از قضا سرش تلخ است. مردم اشتباه می کنند. سر و ته خیار را اشتباه می گیرند.سر خیار آن جایی است که زندگی خیار آغاز می شود. یعنی از میان گلی که به ساقه چسبیده به دنیا می آید و لبخند نمی زند. رشد می کند پیش می رود تا جایی که دیگرقدرت قد کشیدن ندارد. می ایستد و دیگر هیچ، یعنی تمام. پایان زندگی خیار و...
این اثر جز کتاباییه که نظرات متضادی دربارش وجود داره. شخصا بنظرم کتاب دوستداشتنی و بانمک بود!
این مجموعه سی داستان کوتاه دارد، که بر خلاف اغلب کارهاى آقای مرادی کرمانی که در فضای کودک و نوجوان است برای مخاطب بزرگسال نوشته شده و به نظرم خیلی شخصی و شبیه به دنیای میانسالی نویسنده است. بعضی از داستانهای این مجموعه پیشتر در مجلههای مختلفی مثل "همشهری داستان" منتشر شده. از داستانهای خوب این مجموعه میتوانم به ته خیار، میان باد و ابر و کار و بار عروسکها اشاره کنم.
این چهارمین کتابی بود که از هوشنگ مرادی کرمانی خوندم. من خیلی رمان و داستان ایرانی نمیخونم و هوشنگ مرادی کرمانی از معدود نویسنده هایی هست که کارهاشو دوست دارم. مخصوصا قصههای مجید که نوستالوژی بچگیمونه و خمره که شاید اولین کتابی بود که خوندم. اما این مجموعه که شامل ۳۰ داستان کوتاه هست رو پیشنهاد نمیکنم. جز دو الی ۳ قصه بقیه ش اصلا خوب نیستن . پیشنهاد نمیکنم.
مسی نیستش