روی « ناز بالش » پنج تا تخم درشت کدو تنبل بود. تخمه ها را عین علامت سوال چیده بودند این جوری « ؟ ». تخمه فروش نازبالش را روی دو دست گرفته بود، ایستاده بود کنار خیابان. انتظار می کشید آدم خوبی پیدا شود، هزار تومان بدهد و یکی از آن تخمه ها را بخرد و بخورد. تخمه فروش مثل خل و چل ها لباس پوشیده بود. عین دلقک ها، تو گرما ، کلاه پشمی گشاد و نوک تیزی گذاشته بود سرش و پیراهن دراز آبی رنگش پوشیده بود تا قوزک پاش ...
ضرباهنگ سریع، طرح داستانیِ یک وجهی، و وجود ایجاز از ویژگی های «داستان های کوتاه» هستند
به نظرم نویسنده یه جور اعتراض داشت به فراز و فرودهای داستانها که باعث جذابیتشون میشه ولی در دنیای واقعی این فراز و فرودها خیلی وقت نیست یا خیلی متفاوته .
ایدهی کتاب خیلی نابه و حتی شروع خوبی داره ولی هر چی جلوتر میره از قشنگیش کم میشه
خیلی قشنگ و جذاب بود
ایدهی کتاب خیلی نابه و حتی شروع خوبی داره ولی هر چی جلوتر میره از قشنگیش کم میشه طوری که من با اشتیاق شروع به خوندن کردم ولی به زور تمامش کردم.به هر حال کتابی نیست که دوباره بخوام بخونمش.
بسیار داستانی زیبا و عالی.همش میخوای ببینی چه اتفاقاتی میفته در ادامهی داستان.جناب کرمانی قلمی بسیار گیرا و دلنشین دارند.
خیلی قشنگ بود!