کتاب ناز بالش

Cushion
کد کتاب : 14788
شابک : 978-9641650300
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 160
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2009
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 12
زودترین زمان ارسال : 12 اردیبهشت

معرفی کتاب ناز بالش اثر هوشنگ مرادی کرمانی

"ناز بالش" اثری است جذاب به قلم "هوشنگ مرادی کرمانی" که در آن داستانی سرگرم کننده را برای مخاطب تعریف می کند. قصه از جایی آغاز می شود که یک مرد ملبس به لباسی عجیب و غریب، جنب پیاده روی شهرکی که پیش تر روستا بوده، روی یک "ناز بالش" قرمز رنگ، چند تخم کدوتنبل قرار داده و آن ها را دانه ای هزار تومان می فروشد.
نخستین فردی که از او خرید می کند، مردی است به اسم آقا ماشاءالله و خانواده ی وی از شخصیت های فرعی داستان "ناز بالش" به حساب می آیند. شخصیت هایی که همه به نوعی با هم در ارتباط هستند و در شهرکی که قبلا شهر عدس کار خوانده می شد و حالا به آن شهرک آرزوها می گویند، دور هم گرد آمده اند تا داستان ساعت بزرگ شهر را شکل دهند.
پس زمینه ی طنز داستان، باعث شده تا وقایع قصه بدون مشکل و دردسر رخ بدهند و شخصیت ها با ایفای نقش در ماجراهای جذاب و سرگرم کننده، با یکدیگر در ارتباط باشند. "هوشنگ مرادی کرمانی" مراوده های اجتماعی در داستان "ناز بالش" را به شکلی مفرح و جالب توجه ارائه کرده و اغراق هایی که در این مراودات به کار رفته، بر جنبه ی طنز آن افزوده است. این داستان فانتزی که طنزهای موقعیت آن، خصیصه ی چشمگیر و درخشانش می باشد، کوشش انسان های عادی برای رسیدن به هدف هایشان در زندگی را بیان می کند و در لایه های عمیق تر قصه، نگاه انتقادی "هوشنگ مرادی کرمانی" به موارد اجتماعی مختلف، به چشم می خورد.

کتاب ناز بالش

هوشنگ مرادی کرمانی
هوشنگ مرادی کرمانی (زاده ۱۶ شهریور ۱۳۲۳ در روستای سیرچ از توابع بخش شهداد کرمان) نویسنده معاصر ایرانی است. شهرت او به خاطر کتاب هایی است که برای کودکان و نوجوانان نوشته است.
قسمت هایی از کتاب ناز بالش (لذت متن)
روی « ناز بالش » پنج تا تخم درشت کدو تنبل بود. تخمه ها را عین علامت سوال چیده بودند این جوری « ؟ ». تخمه فروش نازبالش را روی دو دست گرفته بود، ایستاده بود کنار خیابان. انتظار می کشید آدم خوبی پیدا شود، هزار تومان بدهد و یکی از آن تخمه ها را بخرد و بخورد. تخمه فروش مثل خل و چل ها لباس پوشیده بود. عین دلقک ها، تو گرما ، کلاه پشمی گشاد و نوک تیزی گذاشته بود سرش و پیراهن دراز آبی رنگش پوشیده بود تا قوزک پاش ...