کتاب اخگری در خاکستر

An Ember in the Ashes
کد کتاب : 140490
مترجم :
شابک : 978-2001332724
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 448
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : سلفونی
سری چاپ : 14
زودترین زمان ارسال : 26 آذر

اخگری در خاکستر
An Ember in the Ashes
کد کتاب : 38424
مترجم :
شابک : 978-6001883651
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 492
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 20
زودترین زمان ارسال : 26 آذر

معرفی کتاب اخگری در خاکستر اثر صبا طاهر

کتاب «اخگری در خاکستر» رمانی نوشته ی «صبا طاهر» است که اولین بار در سال 2015 انتشار یافت. «لایا» از نیروهای بی رحمی که قوانین «امپراطوری نظامی» را اجرا می کنند، خسته شده است. اما صبر و تحمل او زمانی به پایان می رسد که نیروهای امپراطوری، برادرش را به جرم یاری رساندن به گروه مقاومت، به زندان می اندازند. «لایا» که هر طور شده می خواهد برادرش را نجات دهد، می پذیرد تا به عنوان یک برده به آموزشگاه نیروهای امپراطوری برود و برای گروه مقاومت جاسوسی کند. اما مأموریت «لایا» زمانی خطرناک تر می شود که یکی از مقام های امپراطوری به نام «اوگرز» اعلام می کند که برای اولین بار در طول قرن ها، چهار تن از فارغ التحصیلان جدید آموزشگاه، برای به دست آوردن تاج و تخت پادشاهی با هم رقابت خواهند کرد.

کتاب اخگری در خاکستر


ویژگی های کتاب اخگری در خاکستر

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

نامزد جایزه بهترین کتاب اول گودریدز

صبا طاهر
«صبا طاهر»، نویسنده ی کتاب پرفروش «اخگری در خاکستر» است که به بیش از 35 زبان ترجمه شده است. او در کالیفرنیا بزرگ شد و نوشتن رمان را نیز همزمان با کار به عنوان دبیر روزنامه آغاز کرد.
نکوداشت های کتاب اخگری در خاکستر
A harrowing, haunting reminder of what it means to be human.
یک یادآوری رعب انگیز و فراموش نشدنی از معنای انسان بودن.
Washington Post Washington Post

A worthy novel, and one as brave as its characters.
رمانی ارزشمند، و اثری به شهامت شخصیت هایش.
New York Times New York Times

Fast-paced, well-structured and full of twists and turns.
سریع، خوش ساخت و سرشار از پیچ و خم.
NPR NPR

قسمت هایی از کتاب اخگری در خاکستر (لذت متن)
زندگی ام در محله ی دانشمندان هرگز آسان نبود. گاهی اوقات وحشتناک بود، مثل وقتی که دوستم «زارا» را بردند، یا وقتی من و «دارین» با درد گرسنگی در شکم هایمان بیدار می شدیم و می خوابیدیم. من مانند همه ی دانشمندان یاد گرفتم که جلوی «مارشال ها» سرم را پایین بیندازم، ولی حداقل هرگز مجبور نشدم جلویشان سر خم کنم و به زانو درآیم.

حداقل زندگی ام از این رنج، از این انتظار همیشگی درد، خالی بود. مامان بزرگ و بابابزرگ را داشتم که بیشتر از آنچه خودشان می فهمیدند، از من محافظت می کردند. «دارین» را داشتم که چنان حضور پررنگی در زندگی ام داشت که فکر می کردم مانند ستاره ها فناناپذیر است. اکنون رفته بودند. همه شان.

سایه ها از شن ها بیرون می آیند و دورم را می گیرند. غول ها. از غم و غصه و بوی گند خون تغذیه می کنند. یکی از آن ها جیغ می کشد و آن قدر حیرت می کنم که سبد از دستم رها می شود. صدایش به نحو وهم انگیزی آشناست.