رستم ... و من رستم، من که تنی تهم دارم، به او آموختم هنر تیراندازی و سوارکاری، هرآنچه آموخته بودم. مهل کیار در تو رخنه کند، ناسگالیده تیر میانداز.
در تیراندازی پیش از آنکه آماجگاه شوی، تیرت را بینداز. در شکردن چهارپایان، کمینه ویله و غو بس است تا نخچیر برهد. در شکار آدمیزادگان کمان چاچی نیز به کار نمی آید. آنان را باید با دل شکار کرد، نه با دست. و سوارکاری، بهل اسب تو را برگزیند، در کار با اسب سه چیز را بدان: سوارشدن، سوارخوبی و بیشتر افتادن یا هشتن خود از اسب.
سیاوش برنا شد، تنهایی و دوری از پدر و زادبوم خویش را تاو نیاورد . سر و پای خویش زدود و آهنگ ایران کرد.
سیاوش ... آهنگ ایران کردم تا بازیابم پدرم، مادرم و کسانم...