کتاب به سوی آزادی

At the Palaces of Knossos
کد کتاب : 124552
مترجم :
شابک : 978-6229495568
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 264
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1972
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

به سوی آزادی
At the Palaces of Knossos
کد کتاب : 39995
مترجم :
شابک : 978-9647468671
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 296
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1972
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب به سوی آزادی اثر نیکوس کازانتزاکیس

با تلفیق واقعیت تاریخی و افسانه های کلاسیک ، نویسنده کتاب زوربا یونانی و آخرین وسوسه مسیح خواننده را به 3000 سال پیش می برد و آن را به یک نقطه محوری در تاریخ تبدیل می کند: روزهای آخر قبل از تسخیر پادشاهی باستان کرت مینوی و جایگزین شده توسط دولت در حال ظهور شهر آتن.

چهره های آشنا که آن جهان باستان را تشکیل می دهند - پادشاه مینوس ، تسئوس و آریادنه ، مینوتور ، دیادالوس و ایکاروس - صفحات این رمان را بی واسطه پر می کنند.

کتاب به سوی آزادی یک داستان جذاب و پر جنب و جوش است ، که توسط یکی از بزرگترین داستان نویسان این قرن بازگو شده است .

در واقع در این کتاب، کاخ های کنوسوس تمثیلی از تاریخ است ، که از بین رفتن یک فرهنگ بدوی توسط تمدن مدرن تر را نشان می دهد. نیکوس کازانتزاکیس نویسنده این کتاب «به سوی آزادی» با تغییر مکان از کرت به آتن ، زندگی رو به زوال دربار پادشاه مینوس را در مقابل جوانی و قدرت آتن نوظهور، قرار می دهد.

کازانتزاکیس مرگ عصر مفرغ را با هیولاها و توتم های خود و تولد عصر آهن دراماتیک می کند.

کتاب به سوی آزادی

نیکوس کازانتزاکیس
نیکوس کازانتزاکیس، زاده ی 18 فوریه ی 1883 و درگذشته ی 26 اکتبر 1957، نویسنده، شاعر، خبرنگار، مترجم و جهانگرد یونانی بود. کازانتزاکیس در شهر هراکلیون در جزیره ی کرت به دنیا آمد. این جزیره در آن زمان تحت تسلط حکومت عثمانی بود و نیکوس در فضای شورش و طغیان مردم کرت بر ضد عثمانیان رشد کرد. او مدتی را در مدرسه ی فرانسویان در جزیره ناکسوس که توسط راهبان کاتولیک اداره می شد، تحصیل کرد. کازانتزاکیس پس از تمام شدن دوره ی دبیرستان، در سال 1902 در رشته ی حقوق دانشگاه آتن ثبت نام کرد و در سال 1906 میلادی ...
نکوداشت های کتاب به سوی آزادی
“As in Kazantzakis’s other work, there is a strong sense of dual heritage, particularly in the emphasis on the web of national and cultural conflicts and connections between then-mighty Crete and its vassal state Greece. He paints a dreamlike tapestry of the Cretan magnificence, power, and cruelty against which Athenian prince Theseus, with aid from Cretan princess Ariadne, must fight for freedom.”
"همانطور که در کارهای دیگر کازانتزاکیس وجود دارد ، حس شدیدی در مورد میراثی دوگانه حس می شود، به ویژه در تأکید بر شبکه درگیری های ملی و فرهنگی و ارتباطات بین کرت قدرتمند آن زمان و دولت وطنی یونان. او یک کتاب قدرتمند نوشته است که در آن ، شاهزاده آتن ، تیزوس ، با کمک شاهزاده خانم کریت آریادنه ، باید برای آزادی بجنگد. "
Publishers Weekly Publishers Weekly

“At the Palace of Knossos, a vivid retelling of the legend of Theseus and the destruction of the Minoan empire, is one of the lesser works of Kazantzakis…Yet it is a testament to Kazantzakis’ powers that a work written casually for a young audience can make compelling reading for people of any age…No modern writer is as gifted as Kazantzakis in creating characters who are bigger than life yet very human, and everyone in this story manages to draw some sympathy from the reader, even the Minotaur…Whether young or old, those who read this book will not be disappointed.”
"کتاب به سوی آزادی ، یک بازخوانی زنده ای از افسانه تسیوس و نابودی امپراطوری مینو ، اثر کازانتزاکیس است ... با این حال این شاهدی بر قدرت کازانتزاکیس است که اثری به طور سرگرم کننده برای مخاطبان جوان نوشته است که می تواند خواندنی جذاب را برای افراد در هر سنی ایجاد کند ... هیچ نویسنده مدرنی به اندازه کازانتزاکیس در ساخت شخصیتهایی منحصر بفرد مهارت ندارد.
Los Angeles Times Los Angeles Times

قسمت هایی از کتاب به سوی آزادی (لذت متن)
وقتی من به دنیا آمدم، پدرم نام مرا « رولیهلاهلا » ( ۷) گذاشت که به معنی از ریشه در آورنده ی درخت و یا به زبان سادهتر به معنی آدم دردسرساز است. پدرم نمی دانست که آینده چه نقشی برای من رقم زده اما وقتی به گذشته بر می گردم و به همهی دردسرهایی که به وجود آوردم فکر می کنم، می بینم که انصافا اسم بامسمایی رویم گذاشته است! مادرم « نوسکنی فانی » ( ۸) سومین همسر از چهار همسر پدرم بود. مادرم چهار فرزند از پدرم داشت. سه دختر و یک پسر. پدرم کلا از همسرانش ۱۳ فرزند داشت؛ چهار پسر و نه دختر. من کوچک ترین پسر بودم. وقتی من هنوز نوزاد بودم، پدرم دچار مشکل بزرگی شد که زندگی ما را کاملا زیر و رو کرد. او به خاطر یک گاو، ریاست قبیله را از دست داد! روزی مردی نزد قاضی از پدرم شکایت کرد؛ چون یکی از گاوهای پدرم به قلمروی او تجاوز کرده بود. قاضی پدرم را به محکمه فراخواند اما پدرم که مرد مغروری بود، از رفتن به محکمه سرباز زد؛ چون فکر می کرد که این موضوع باید در قبیله و به صورت کدخدامنشی حل و فصل شود.

بازی محبوب ما پسرها جنگ بازی بود که ما آن را تین تی می نامیدیم. بازی این گونه بود که دو تا چوب به فاصله صد قدم در زمین فرو می کردیم و بعد دو دسته می شدیم و هر دسته تلاش می کرد که چوب طرف مقابل را زمین بیندازد. بعد از بازی با دوستانم، غروب ها برای صرف شام به خانه می رفتم. مادرم بعد از شام، کنار آتش برای مان قصه می گفت، قصه های شگفت انگیزی که فراتر از یک داستان بودند و درس های اخلاقی فوق العاده مهمی برای ما داشتند. یکی از این قصه ها، داستان مرد مسافری بود که در طول سفر با پیرزنی آشنا می شود که چشمانش آب مروارید آورده و نابینا شده است. پیرزن از مرد مسافر کمک می خواهد اما او رویش را بر می گرداند و به راه خود می رود. در ادامه پیر زن با مرد مسافر دیگری آشنا می شود. این مرد که مردی رئوف و مهربان است، به آرامی و ملایمت چشمان پیر زن را می مالد و ناگهان در کمال تعجب، پیر زن به دختر جوان بسیار زیبایی تبدیل می شود. آن دو با هم عروسی می کنند و سالیان سال به خوبی و خوشی کنار هم زندگی می کنند.

چند روز بعد مادرم گفت که باید کونو را ترک کنیم. نپرسیدم چرا باید این کار را بکنیم یا قرار است به کجا برویم؟ بعد از بستن بار و بنهی مختصر، پای پیاده راه افتادیم. ساعت ها راه رفتیم؛ از میان جاده های خاکی، تپه ها، دره ها و از عرض رودخانه ها گذشتیم تا که هنگام غروب به دهکده ای رسیدیم که در انتهای یک درهی نسبتا مسطح قرار داشت. در وسط دهکده با خانه ای مواجه شدم که بزرگ ترین و مجلل ترین خانه ای بود که در تمام عمرم دیده بودم. آن جا کاخ « مکو کوزوینی » ( ۱۶) نامیده می شد؛ کاخی که رئیس قبیلهی تومبو در آن زندگی می کرد. چشمانم که از دیدن منظرهی این کاخ فراخ شده بود، با دیدن اتومبیل بزرگ و براقی که تا به حال نظیرش را ندیده بودم، فراخ تر شد. از داخل آن ماشین که فورد V۸ بود، مرد چاقی پایین آمد. او « جونجینتابا دالیندیبو » ( ۱۷) قدرتمندترین مرد قبیلهی تومبو بود.