کتاب برادرکشی

The fratricides
کد کتاب : 11445
مترجم :
شابک : 978-6229911662
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 384
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1963
نوع جلد : زرکوب
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب برادرکشی اثر نیکوس کازانتزاکیس

برادر کشی رمانی نوشته ی نویسنده یونانی نیکوس کازانتزاکیس است که خشونت غم انگیزی را که یونان در جنگ داخلی اواخر دهه 1940 تجربه می کرد ، بازگو می کند. کاستلو ، یک دهکده در اپیروس است. جایی که از همه ی مرگ و ویرانی ای که در طول هفته مقدس به اوج خود رسیده ، در امان نمانده است. داستان رمان برادر کشی در زمان جنگ داخلی یونان در کاستلو، دهکده ای دور افتاده در مقدونیه اتفاق می افتد. این روستا توسط ارتش کنترل می شود ، اما توسط چریک ها محاصره می شود. پدر یاناروس ، کشیش روستا ، در میان دو جناح متخاصم ایستاده و سعی در آشتی دادن آنها دارد. اما هیچ کس به صحبت های او گوش نمی کند. زیرا هر دو جناح او را به عنوان ابزاری برای مخالفت در نظر می گیرند. پدر یاناروس از خود می پرسد که حق کجاست؟ اگرچه برخی جنبه های دید چریک ها از جامعه برای وی معتبر به نظر می رسد ، اما رفتار غیرانسانی آنها نگران است. پدر یاناروس بین دو راهی مانده است و نمی داند تصمیم درست برای نجات اهالی روستایش چیست. اما وقتی اوضاع در کاستلو به بن بست غم انگیزی می رسد ، پدر یاناروس تصمیم جسورانه ای را برای ملاقات با کپتان دراکوس ، رهبر چریک می گیرد. این تصمیم او عواقب بزرگ و نیز جبران ناپذیری برای خود او و اهالی روستا دارد.
کتاب برادر کشی توسط محمد ابراهیم محبوب ترجمه شده است. این کتاب را نشر امین الضرب منتشر کرده است.

کتاب برادرکشی

نیکوس کازانتزاکیس
نیکوس کازانتزاکیس، زاده ی 18 فوریه ی 1883 و درگذشته ی 26 اکتبر 1957، نویسنده، شاعر، خبرنگار، مترجم و جهانگرد یونانی بود. کازانتزاکیس در شهر هراکلیون در جزیره ی کرت به دنیا آمد. این جزیره در آن زمان تحت تسلط حکومت عثمانی بود و نیکوس در فضای شورش و طغیان مردم کرت بر ضد عثمانیان رشد کرد. او مدتی را در مدرسه ی فرانسویان در جزیره ناکسوس که توسط راهبان کاتولیک اداره می شد، تحصیل کرد. کازانتزاکیس پس از تمام شدن دوره ی دبیرستان، در سال 1902 در رشته ی حقوق دانشگاه آتن ثبت نام کرد و در سال 1906 میلادی ...
قسمت هایی از کتاب برادرکشی (لذت متن)
خورشید در کاستلو طلوع کرده بود. آفتاب پشت بام خانه ها را نور پاشی کرده بود و اینک به درون پس کوچه های تنگ و پر فراز و نشیب دهکده سرریز می کرد و از چهره زشت و زمخت آن بی رحمانه نقاب برمیداشت. خانه ها دلگیروبی روح و عقیم همچون شوره زاری لم یزرع، سنگ روی سنگ چیده شده و سردرها آنقدر کوتاه بود که برای ورود می بایست کمر تا میکردی، و در اندرون نیز هرچه بود تاریکی بود. بوی سرگین اسب و پشگل بزبا بوی گند و سنگین تن آدمها در هم آمیخته و فضای حیاط خانه ها را انباشته بود. حتی در یک خانه هم نمی توانستی درختی ببینی یا پرنده آوازه خوانی در قفسی ویاگلدانی برکنار پنجره ای، که احیانا شاخه ریحانی و یا میخک سرخی در آن روئیده باشد.

تعداد زنان خیلی زیاد و شمار مردها بسیار اندک بود! همین که ازدواج سر می گرفت و نطفه فرزند در رحم زن کاشته می شد، بیشتر مردها خانه زندگی را ترک می کردند. برای زنده ماندن در چنین کویر بی حاصلی مگر راه دیگری هم وجود دارد؟ مردها به راهی دور می رفتند و مراجعتشان مدتی مدید به طول می انجامید. ترانه های شکوهگر آنها را «روندگان پرشتاب و آیندگان آهسته» می خواندند. چرا که آنها می رفتند و زنهای خود را پشت سرتنها می گذاشتند. آن وقت زنها می پژمردند، پوست شان می چروکید و پشت لب هایشان موسبزمیکرد و شبها، وقتی که برای خوابیدن به بستر می رفتند، سردشان میشد.