کتاب بدرود آناتولی

Farewell Anatolia
کد کتاب : 19487
مترجم :
شابک : 978-6003767249
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 352
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1962
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 4 اردیبهشت

معرفی کتاب بدرود آناتولی اثر دیدو سوتیریو

بدرود آناتولی داستان بهشت گم شده و معصومیت های در هم شکسته است. کتاب، داستان تراژیک سقوط هلنیسم در آسیای صغیر، عملیات ایذایی قدرت های استعماری، تب نفت و فساد را روایت می کند. رمان دیدو سوتیریو از زمان انتشار در سال ۱۹۶۲، پرفروش ترین رمان یونان بوده است. داستان مانولیس آکسیوتیس روستایی فقیر متولد محلهای مجاور خرابه های افسیوس که به عنوان قهرمان داستان شاهد پختگی دلهره آور است. فاجعه آسیای صغیر یونان، کشتار غیرنظامیان به ویژه ارامنه و اخراج بیش از دو میلیون یونانی در حالت برهنه از ترکیه به دست نیروهای انقلابی ترک به رهبری مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) در اواخر سال ۱۹۲۲. مانولیس آکسیوتیس بازگو کننده امیدهای بربادرفته و شکست تراژیک دو ملت در قالب روایت شخصی است. دو همسایه، یعنی یونان در هم شکسته و ترکیه سرمست از خون، به رغم ارتباط های فرهنگی مشترک خود، هر دو با هم در از بین بردن پیوندهای دیرین مردمی تلاش کردند.

کتاب بدرود آناتولی

قسمت هایی از کتاب بدرود آناتولی (لذت متن)
هرگز به یاد ندارم که پدرم سکه ای برنجی به من داده باشد تا من هم مثل بچه های دیگر با آن برای خودم شیرینی یا نان کنجدی بخرم. یک روز پیش از انجام مراسم عشای ربّانی، من و برادران کوچک ‎ترم، از او درخواست کردیم سکه ای به ما بدهد؛ امیدوار بودیم ته جیب اش چیزی برای مان پیدا کند. اما تا فهمید که داریم برای خرج کردن پول نقشه می کشیم، آتش خشم اش شعله ور شد و افتاد دنبال مان؛ اگر به چنگ اش می افتادیم، بی تردید ما را به باد تازیانه می گرفت و تن و بدن مان را کبود می کرد. تصمیم گرفتیم با بوسیدن دست پدر مادر تعمیدی مان، شانس مان را آزمایش کنیم. وقتی آنها به هر کدام ما یک قروش* دادند، از شادی نمی توانستیم توی پوست مان بگنجیم. استاماتیس برادر کوچک ام یک راست به دکان تودوروس بقال رفت و خودش را با تکه های گنده ی شیرینی های جورواجور خفه کرد. یورگیس و من رویای چیزهای بهتری را در سر می پروراندیم. تنها چیزی که به آن می اندیشیدیم، اسباب بازی بود و بس. تا چشم یورگیس به شیپور اسباب بازی افتاد، آن را قاپید. من اما دنبال چیز بهتری می گشتم. در نتیجه تا چشم ام افتاد به موش فنردار خاکستری، قاپیدمش، اگرچه می بایست تمام دار و ندارم را بابت اش می پرداختم.