دنیا، دنیای کوچکی است و فهمیدم که اگر سر نخ را درست بکشیم همه چیز در دسترس است. می خواهم این را بگویم که تمام چیزها به هم وابسته اند، به خاطر یک موضوع، خیلی آدم ها به هم مربوط می شوند، حتی اگر آن آدم ها، افراد بی نوایی مثل من و نونو باشیم.
در تمام مدتی که دوست سیمون تلفن می زد، به این چیزها فکر می کردم. مغزم جوش آورده بود. در عین حال، به چهره سیمون نگاه می کردم، به چشمان درست مصری اش، که از اندوهی جان کاه حکایت می کرد، ناگهان فهمیدم چرا گفته بود به هم شبیه ایم، چرا گفته بود از هویت خود بی خبریم، برای این که هرگز چیزی نخواسته ایم و همیشه دیگران برای سرنوشت مان تصمیم گرفته بودند.
انسان ها اگر بخواهند بین تو و خوشبختی شان یکی را انتخاب کنند، مسلما تو را انتخاب نخواهند کرد.