نشست کنار دستم و از روی یک ورقه خواند: جشن خاونکار ما روی آن درخت ورق می خورد؛ خاطره و فراموشی چند نسل در هاله ی مقدس کلاغ ها می چرخید. از آن درخت بالا می رفتیم، این سو، قبرستان کهنه بود. آن سو، دشت؛ سبز و قهوه ای، شخم خورده و به بار نشسته. با چشم پرنده می دیدیم. نگاه که می چرخاندیم از تابوت به دستی رقصان در باد می رسیدیم. تابوت ها و مرگ ها تکرار می شد؛ انفال و حلبجه و سردشت و بان زرده تکرار می شد. دهه ی شصت تکرار می شد. ما زند گان بودیم. ما مرد گان بودیم. سپیده دمان اعدام و قتل عام بودیم. صدای ساز و دهل می آمد. آوای شادی هی شادی،* و جیک جیک گنجشک های شیمیایی شده را می شنیدیم. زن های سلته و زون پوش را می دیدیم. رنگارنگ بودند. پیچان و رقصان بودند. خورشیدهای شعله ور بودند. نگاه که می چرخاندیم، ماشته پوش و ماتم زده بودند. باد، صداها را می آورد و می پراکند. گنجشک ها و کلاغ ها را می پراکند. خنده ها و گریه ها را می پراکند. نقل قول غیرمستقیم درخت را می پراکند. صدای هلهله و شاباش می آمد، صدای تنبور و آوای فانی فانی و هه ی گیان هه ی گیان. پژاره ها و کابوس ها و هاله های مقدس ورق می خورد. سور و پرسه ورق می خورد.