قورباغه ی جوان و خوش قیافه ای، شاخه ای گل سرخ و بسته ای شکلات زیر بغلش گرفت و با دوچرخه به طرف لانه ی خانم وشه به راه افتاد. او شاد و شنگول زیر لب آواز می خواند. قورباغه ی جوان و خوش قیافه به لانه ی خانم موشه رسید. جلوی خانم موشه زانو زد و گفت: «خانم موش زیبا، با من عروسی کنید! همسر عزیز و دلبند من بشوید! من هم برای تان شوهر مهربانی می شوم.»
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟