داستانی زیبا، حساس و پرمعنی از شولتز.
یکی از اصیل ترین تخیلات در اروپای مدرن.
شولتز را نمی توان به سادگی طبقه بندی کرد. او می تواند سوررئالیست، سمبولیست، اکسپرسیونیست و مدرنیست خوانده شود.
در ماه جولای، پدرم مرا با مادر و برادر بزرگترم در چنگال گرمای کورکننده تابستان تنها گذاشت و به حمام عمومی رفت. ما کتاب تعطیلات را ورق زدیم؛ کتابی با | صفحه هایی که از نور خورشید می درخشیدند و هوایشان عطرآگین از گلابیهای طلایی و گرم بود. و در آن صبحهای درخشان، وقتی آدلا از بازار برمیگشت، انگار که پومونا از میان شراره های روز سربرآورده باشد، سبدش پر بود از زیبایی رنگارنگ خورشید، توتهای - شفاف صورتی و تابناک و آبدار، آلبالوهای سیاه و رازآلود که عطرشان از مزه شان بهتر بود و زردآلوهایی که انگار بعدازظهرهای کشدار تابستان در گوشت طلاییشان آرام گرفته بود. آدلا از کنار شعر ناب میوهها، شقه های گوشت را در می آورد با دنده هایی که شبیه به کلاویه بودند، گوشتهایی در آستانه انفجار از نیرو و قدرت، و دسته دسته سبزیجات که به اختاپوس ها و هشت پاهای مرده می ماندند: مواد خام غذاهایی که طعمشان هنوز مشخص نبود، و گیاهان و سبزیجات برآمده از خاک که عطری وحشی و بکر از خود می پراکندند.
من و مادرم سلانه سلانه در دو طرف میدان بازار قدم زدیم و سایه های شکسته مان را روی خانه ها هدایت کردیم، انگار که کلیدهای سیاه پیانو بودیم. سنگفرش مربع مربع پیاده رو به آرامی از زیر پایمان می گذشت؛ بعضیهاشان به روشنی پوست صورتی رنگ انسان بودند، بعضیها طلایی، بعضیها آبی خاکستری و همه مثل ساعتهای آفتابی مسطح بودند و زیر آفتاب، گرم و مخملین مینمودند؛ سنگفرشها تا سرحد نابودی پا خورده بودند و به هیچ مقدس رسیده بودند.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
یک سومش رو بیشتر نخوندم. برای اکثر سلیقهها جذاب نیست و مخاطب خاص خودش رو میخواد