یکی از برجسته ترین آثار در [حوزه ی] مردم شناسی،در تمامی اعصار.
یک تراژدی غیرمعمول و تکان دهنده.
حکایتی ژرف از فقر... اثری کلاسیک در [حوزه ی] مردم شناسی.
شوهر خاله ام می گفت جوانی ربطی به سن و سال آدم ندارد. چیزی که مهم است این است که تو زندگی چقدر بدبختی سر آدم آمده باشد.
می دونی سن یه آدمی که موهاش خاکستری شده، چقدره؟ نه! هر تار مویی برای خودش داستانی داره... سرنوشتی داره و عاقبتی. موهای سفید مال بدبختی های زندگی است، مال شکست ها، مال گرگ های زیادی است که دور و ور خودت دیدی.
من که از آن ها دور بودم، فهمیدم که یک محفل، یا بهتر بگویم، یک تور تشکیل داده بودند و به همراه هم، خود را درون آن انداخته بودند. تنها من خارج از این تور بودم. بودن در کنار آن ها، فقط باعث شد که احساس تنهایی بیشتری بکنم.
می توان گفت که هدف اصلی این ژانر، «زندگی بخشیدن به تاریخ» از طریق ساختن داستان هایی درباره ی گذشته یا یک دوره ی تاریخی خاص است.
من بارها این کتاب رو خوندم در فواصل زمانی مختلف و هر بار برام جالب بود، زندگی واقعی افراد از دیدگاه خودشان و همون اتفاقات از دیدگاه بقیهی اعضای خانواده، تنهایی درونی انسان ها،تاثیر محیط به سبک زندگی و...فیلمش قطعا به جالبی کتاب نبود، با خوندن کتاب میتونی تو کوچههای کاساگرانده،خونه خاله و ایگناسیو،احساس پدرانه ولی خواستههای مردانهی خوزه،شرایط لوپیتا،تنهایی روبرتو، کله شقیهای مارتا، جاه طلبی و امیدهای کنسئولو،خیال پردازیهای مانوئل و....واقعا عالیه این اثر
مهمترین نکته درباره این کتاب این هست که تمام این داستان واقعی است و در پیشگفتاری که برای این کتاب نوشته اند میگویند: در جریان پژوهشی در «کاساگرانده در مکزیک» با «خسوس سانچز» شخصیت واقعی و پدر خانواده در این رمان آشنا شده اند، و خانواده «سانچز» از بین هفتاد و یک خانوادهای که برای این پژوهش انتخاب شده بودند، با شیوهی نمونه گیری تصادفی برگزیده شده است؛ در مجموع کتاب بی نظیری بود و ترجمه زنده یاد کامرانی هم مثل همیشه درخشان و درجه یک بود.
یکی از زیباییهای این کتاب این بود که داستان توسط اعضای خانواده روایت میشد و هر کسی فضا و حالات خودش رو داشت.یعنی گاهی یک اتفاق از زبان دو نفر از اعضای خانواده بیام میشد که دید هر کدوم به اون اتفاق متفاوت بود و این یکی از زیباترین قسمتهای این کتاب بود
درباره ساکنان محلات فقیرنشین مکزیک که با ترجمه روان حشمت کامرانی همراه میشه. بخشی از کتاب: بخش اول:کنسونلو// وقتی النا با ما زندگی میکرد من هیچ وقت احساس نکردم آدمهای فقیری هستیم چون همیشه خانهی ما از خانهی همسایهها قشنگتر بود. من به خانه مان افتخار میکردم. تمیز بود و جلو در پرده آویزان بود...ما تو کاسههای گلی و با قاشقهای چوبی غذا میخوردیم ولی النا چند فنجان و نعلبکی و سینی قشنگ و سفید داشت که برا مهمانها نگه داشته بود...
کتاب درباره خانوادهی پنج نفره ای فقیر در مکزیکوسیتیه.نویسنده با هر کدام از افراد خانواده به صورت جداگانه به مصاحبه پرداخته وحاصل را در کتابی به چاپ رسانده.با خواندن سرگذشت هر یک از اعضای خانواده با شرایط اقتصادی و اجتماعی مکزیک در دهه 50 میلادی آشنا میشیم.موضوعی که خواننده را تحت تاثیر قرار میدهد آن است که با توجه به فقر شدیدی که گریبان هر کدام از اعضای این خانواده است،آنها همچنان به دنبال دستیابی به خواستهها و آرزوهایشان هستند حتی به قیمتی گزاف.5 زندگینامه