خودت اینو می دونستی چرا بهش قول لباس دادی؟خوب یه چیز دیگه براش می گرفتی. _چه می دونم یه هو از دهنم پرید. اشکان بار دیگر به حرف آمد و گفت:حالا کاریه که شده.زیاد بهش فکر نکن مامان همیشه سلیقه تو رو قبول داشته مطمئنم این دفعه هم انتخابتو می پسنده. اشتیاق آهی کشید وگفت:خدا کنه.