تازه از راه رسیده بودم که صدای تلفن من را به سمت گوشه ی میز کشید. - سالن زیبایی «دیبا» بفرمائید. - سلام لیلی جون، ژیلام. سریع آن صدای آشنا را شناختم. یکی از مشتری های پر و پا قرصمان بود. در حالی که تکه پنبه های روی میز شیشه ای مقابلم را جمع می کردم، گفتم: - سلام. ژیلا خانم. حال شما؟ - مرسی عزیزم. زنگ زدم برای امروز یه وقتی بهم بدی. سررسید روی میز را به سمت خودم کشیدم و خودکار به دست پرسیدم: - برای... - برای ترمیم ناختم می خواستم بیام؛ اما دیروز خبردار شدم آخر هفته نامزدی دختر خواهر شوهرمه. می خوام یه دفعه موهام هم مش کنم. - امروز و فردا که عروس داریم با چند تا همراه. بعد از ظهر ها هم کاملا پره. برای پس فردا ساعت ده خوبه؟ - باشه مرسی. به افسانه جون سلام منو برسون. خداحافظ. - خداحافظ. همزمان با گذاشتن گوشی روی دستگاه، صدای افسانه توی سالن پیچید. - کی بود اول صبحی؟