... حمید سیگار باریک و بلندی را روشن کرد . یکی عمیق به آن زد. باورم نمی شد که این همان همید باشد؛ شکسته و لاغر و موهای شقیقه اش سفید شده بود و روی پیشانی اش خطوطی عمیق افتاده بود.
دیگر از آن ابهت و جذابیت گذشته خبری نبود، برعکس تمام دفعاتی که فکر می کردم با دیدنش به هم می ریزم کوچکترین لرزشی در قلبم احساس نمی کردم...