ساعت دو بعد از نیمه شب چاروادار ما کنار تخته یعنی منزل امشب را نشان می دهد.کنارتخته دهکده ای است که به وسیله جنگلی از درختان خرما محصور شده است.درهای کاروانسرا به روی ما باز و پس از ورود کاروان از نو بسته می شود.مانند کسانی که در عالم بیهوشی یا رویا به سر می برند٬ همه چیز را در پرده ای از ابهام می بینیم و پس از آن به خوابی عمیق فرو می رویم. پنج شنبه ۲۰ آوریل در اتاق کاروانسرای کنار تخته که با آهک٬ سفید شده است٬از خواب بیدار می شوم.وجود بخاری در این اتاق دلیل بر این است که از نواحی گرمسیری خارج شده به منطقه ای رسیده ایم که زمستان در آن وجود دارد.چند سوسمار کوچک گلرنگ بر طاق سرایمان آرمیده اند.دسته دیگری از این موجودات٬ با اعتماد کامل٬ و بدون آنکه آزاری به کسی برسانند٬ بر سطح روی اندازهای ما به گردش مشغولند. از بیرون صدای قرقی ها شنیده می شود که درست مانند قرقی های کشور ما در فصل آشیانه سازی٬ مستانه آواز می خوانند.از پنجره ها٬ درختان کوچکی شبیه به اشجار باغ های دیار ما(مانند خرزهره و درختان گلدار انار) و گندم های رسیده و کشتزار هایی نظیر مزارع کشاورزان ما دیده می شود.در اینجا دیگر از گرمای خفه کننده و تب آور و دسته های حشرات بد و موذی اثری نیست. ما تقریبا از نواحی رنج آور خلیج فارس نجات یافته ایم.در اینجا هوایی وجود دارد که به هوای زیبا و دلربای دهستان های ما شبیه است...