-تو دیگه برای ما مردی.
دستش گیر پیراهنش شد:
- این پیراهن مشکی رو میبینی؟ واسه زنم پوشیدم، چند روزی میشه که مرده یه دونه سایز کوچیک هم گرفتم برای پسرم، اون هم مشکی پوشیده، خاطره ی مبهمی از یک مادر پاک دامن مرده داشته باشه بهتر از اینه که بدونه مادرش زنده ست و با ...
چشم هاش رو بست و باز کرد. بازوش گیر دست سامان شد. سر چرخوندم امیر رو دیدم که دورتر ایستاده و فقط نگاه می کرد. چرا از خواهرش دفاع نکرد؟ جلوی چشمش کتک خوردم هیچی نگفت، یعنی اون هم، هم عقیده ی سامیار بود؟ دوباره به سامیار نگاه کردم و بلند شدم:
هیچ معلوم هست چی میگی؟ من رو دزدیدن.