عاشقانه ای افسانه ای را برای خوانندگانی ساخته شده که به شانس های دوم و سوم و همچنین عشق غیرمحتمل اما سرنوشت ساز اعتقاد دارند. اینکه این دو نفر آن را در نیمه اول کتاب ساخته اند - داستانی کاملا واقع گرایانه از بلوغ کایل - این پیچ و تاب ها را تأثیرگذارتر و برای خوانندگان مناسب ، رمانتیک تر می کند.
نویسنده این کتاب علاقه خود را برای نوشتن داستان های افسانه ای در نظر گرفته و روایت صفحه ای را رقم زده اند که امید را به قلب شما بازمی گرداند
یک عاشقانه معاصر از نظر عاطفی و احساسی که به یک اندازه در یافتن عزت نفس و عاشق شدن است .... با استفاده از شخصیت های پریشان که دوباره دوباره آن ها را کامل میکنند ، راه طولانی در بهبودی و رشد خود را به آن ها نشان می دهند. ... چیزی فراتر از یک عاشقانه . این درسی است برای کار کردن با آسیب و فاجعه برای درک بهتر خود.
با نگرانی به ورودی بیمارستان خیره می شوم، چشم هایم از مسیر اصلی به سمت درمی آید و دوباره برمی گردد، دنبال راننده ای به نام جان هستم تا با یک ماشین قرمز قبل از اینکه به اتاقم برگردانده شوم، سوارم کند. وقتی منتظرم سعی می کنم خونسردی ام را حفظ کنم، اما از فکر دیدن مارلی فقط تا چند دقیقهٔ دیگر، قلبم دیوانه وار در سینه ام می کوبد. عصبانی می شود؟ دوباره به من اعتماد می کند؟ این برای او چطور بوده است؟ به نوعی فقط می دانم او کسی است که همهٔ این ها را درک می کند.
چشم هایم را می بندم، وانمود می کنم خوابم و صبر می کنم پرستار شب برود. یک چشمم را باز می کنم و می بینم دستش را جلو برده تا چراغ ها را خاموش کند، نفسم را حبس می کنم و منتظر می مانم، در تاریکی محو می شود. در که پشت سرش با صدای تق بسته می شود، راه می افتم. اینترنتی تاکسی خبر می کنم و می گویم دورتر از ورودی بیمارستان بایستد، بعد پاهایم را از تخت آویزان می کنم و می ایستم، پای آسیب دیده ام تقریبا زیر سنگینی وزنم خم می شود.
نگاهی به تلفنم می اندازم و می بینم ساعت تقریبا نه و نیم است. خیلی دیر است؟ در را باز می کند؟ راننده می پرسد: «منتظر بمونم؟» و من یک ثانیه درنگ می کنم. بعد سر تکان می دهم. مارلی داخل است. دلیلی ندارد از اینجا بروم. به سختی به پیاده رو می روم و لحظه ای مکث می کنم. ماشین ناپدید می شود. هر قدمی که برمی دارم عصبی تر می شوم، درد پایم هر ثانیه بیشتر می شود، قلبم در سینه ام می کوبد. طولی نمی کشد که فقط «در» میان ماست.
ملوس و زیبا کتاب به خوبی سیر از دست دادن و برگشت به زندگی رو نشون میده ممکنه در مسیر زندگی شما مجبور بشید با خیلی چیزها خداحافظی کنید اما باز هم باید به سمت پیشرو قدم بردارید
اگه فیلم/کتاب ۵ فوت فاصله رو دوست داشتید اینم میپسندید🙃
با اینکه عاشقانه ژانر مورد علاقم نیست ولی این کتاب تو قلبم جا داره
تنها کتاب عاشقانه ای بود که بشدت دوسش داشتم و جذبش شدم.. خیلی خوبه
من داستانشو دوس داشتم:) مخصوصا اینکه آخرش خیلی هیجان انگیز بود
به قدری این کتاب سانسور شده بود که عصبی شدم، کوچیکترین چیزها سانسور شده بود، از میلکان انتظارات بیشتری داشتم
جدی سانسور زیاد داره؟ یعنی انگلیسی بخونیم؟
به درد نوجوونا میخوره بیشتر. من دوست نداشتم زباد. و اینکه چون نمیخواستم کتابو بخرم نسخه انگلیسی خوندم و خوشحالم که اینکارو کردم.
چندین جای داستان ( مخصوصا نزدیک به انتها) اتفاقات غیر قابل انتظار زیادی میفته. اما بنظر من به اندازه پنج قدم فاصله قوی نبود و گروه سنی مناسبش هم ۱۶ سال به بالاست.
من توی چهارده سالگی داستایفسکی خوندم همه چیم فهمیدم قابل درک بوده اینکه نثر میکی داتریه پیچیده م نیست اونوقت 16 سال به بالا؟
لطفا برش از متن کتاب هم قرار بدید
😍😍 واقعا عالیه