بعضی وقت ها آدم فراموش می کند که با چشم ها باید دید و با گوش ها باید شنید، زبان برای حرف زدن است نه بیرون کردن تکه غذای جا مانده لای دندان ها... زبان برای حرف زدن است، نه سوزاندن... زبان برای دلداری است نه درد دادن... زبان برای نجواها و زمزمه های عاشقانه است نه تکه گوشتی اضافه توی دهان که هر از چندگاهی آدم دلش بخواهد زبانش را ببرد تا حرفی را به گوش کسی نرساند. بعضی وقت ها آدم فراموش می کند، شاید هم جای همه چیز عوض شده بود. به خیالش جای چشم و گوشش عوض شده بودند، با گوش هایش می دید، با چشم هایش حرف می زد و با دهانش تمرین می کرد سکوت کند...