رمان نخست خیره کننده ی «دسای».
با کاراکترهای فوق العاده پیچیده، پیچ و خم های غیرمنتظره، و توصیفات ملموس.
داستانی بسیار خنده دار و گزنده.
آن تابستان گرما سراسر «شاهکوت» را با غباری زرد و غم انگیز پوشانده بود. آت و آشغال های پشت بام ها و طناب های رختشویی که معمولا تا تپه ماهورهای «شاهکوت» در کنار افق پهن بود، ناپیدا شد و به تدریج با آسمان مالامال از غبار یکی شد.
ارتش پیشنهاد کرد از طریق پرواز جت ها در یک شکل هندسی خاص، ابرها را بپراکند و به حرکت درآورد؛ پلیس پیشنهاد کرد کاهنان معبد، مراسم جشن عروسی قورباغه ها را برگزار کنند.
در همین سال بود که «سامپات چاولا» از مادرش «کالفی» زاده شد. «کالفی» 21 سالش بود و تازه با آقای «چاولا» ازدواج کرده بود و باردار بود. در اواخر ماه سپتامبر گرما و بی بارانی دست به دست هم دادند تا خشکسالی شدیدی را به بار آورند. هر قدر اوضاع و احوال بدتر می شد، «کالفی» گنده تر می شد.