داستان «راسلاس» یگانه داستان بلند «ساموئل جانسون» نویسندۀ انگلیسی قرن 18 است که در کنار منظومۀ «بیهودگی آرزوهای انسان»، دیدگاه های فلسفی نویسنده را با صراحت آشکار می سازد و تفکر اصیل و ژرف او را بازمی نماید. شکل داستان «قصۀ شرقی» است که در روزگار نویسنده، قالبی محبوب نزد مردم بوده است. داستان، قهرمانی به معنای متداول ندارد و گفت وگوی نویسنده با خوداست؛ بیان تردیدها و دلهره هایی است که شاید تمام عمر با او بوده و هرگز رهایش نکرده اند. زمان داستان مبهم و مکان آن، هرچند نام مکان های واقعی دارد، ساختۀ تخیل نویسنده است. نام های شخصیت های «قصه» همگی ساختگی است و کم تر نشانی از فرهنگ یا فرادهشی ویژه در نام گذاری آنها به چشم می خورد. هریک از این شخصیت ها به گونه ای بی نظم، گویای ویژگی های فکری و روانی نویسنده و همگی در کار جست وجو و «سفر»اند که از دیرباز، رویداد بیش تر قصه ها و داستان های فلسفی را، چه در شرق و چه در غرب، تشکیل می داده است.
کتاب داستان راسلاس، شهزاده ی حبشه