داستانی زیبا درباره ی جست و جوی یک مرد برای عشق در سرزمین های دوردست.
با فضایی زنده و ملموس برای به سطح آوردن تم عشق.
یک رمان کوتاه گوتیک درباره ی عشق، عذاب و اشرافیت محکوم به فنا.
من عهدم را بسته ام. این نسل باید از زمین پاک شود. همین حالا برادرم دارد حاضر می شود. کمی دیگر از پله ها بالا می آید و شما با او می روید و دیگر هرگز مرا نمی بینید.
دوست من، آیا شما عاشق من هستید؟ یا عاشق نژادی که مرا ساخته؟ عاشق دختری هستید که نمی داند و نمی تواند پاسخگوی حتی ریزترین بخش از وجود خودش باشد؟ یا عاشق جریانی هستید که من تنها گردابی گذرا در آنم؟ عاشق درختی هستید که من تنها میوه ای موقتی بر آنم؟
این نژاد وجود دارد، کهن است، اما همیشه جوان می ماند و سرنوشت ابدی اش را در سینه دارد. در این نژاد، هر فرد بر فردی دیگر فایق می آید؟ مانند امواج از پس هم دریا، همه شان هم گمان می کنند بر خود تسلط دارند. اما این ها همه هیچ اند. ما از روح سخن می گوییم، اما این روح در نژاد سکنی گزیده.
در این مطلب قصد داریم حقایقی کوتاه را درباره ی این نویسنده ی اسکاتلندی بزرگ با هم مرور کنیم.
بخش زیادی از چیزی که آن را «زندگی طبیعی انسان» می نامیم، از ترس از مرگ و مردگان سرچشمه می گیرد.
بسیار روان و زیبا ، لطفا موجود کنیدش من از دوستی امانت گرفتم و خواندم و میخواهم نسخه ای داشته باشم
قصه عاشقانه قدیمی