کتاب اولالا

Olalla
کد کتاب : 4796
مترجم :
شابک : 978-600-253-378-4
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 88
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 1885
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

رابرت لوییس استیونسون از نویسندگان برجسته اسکاتلند در قرن نوزده

فیلمی در سال 2015 بر اساس این کتاب ساخته شده است.

معرفی کتاب اولالا اثر رابرت لوییس استیونسون

کتاب اولالا، رمانی نوشته ی رابرت لوییس استیونسون است که نخستین بار در سال 1885 انتشار یافت. داستان این کتاب توسط یک سرباز بی نام و نشان اسکاتلندی روایت می شود. او در حال بهبودی از زخم های خود در بیمارستانی در اسپانیا است که دکترش به او پیشنهاد می کند که به شکل موقت، در کنار خانواده ای بومی در همان نزدیکی ها زندگی کند. شرط این خانواده برای پذیرفتن راوی این است که او خیلی با آن ها صمیمی نشود و فقط یک غریبه باقی بماند. اعضای این خانواده که زمانی برای خود نام و آوازه ای داشتند، مادر، پسری به نام فلیپ و دختری به نام اولالا هستند. راوی پس از ساکن شدن در خانه ی آن ها، شیفته ی زیبایی اولالا می شود؛ دختر صاحبخانه و یکی از اعضای خانواده ای که رازی مخوف را پنهان نگه داشته اند.

کتاب اولالا

رابرت لوییس استیونسون
رابرت لوئیس بالفور استیونسون، زاده ی 13 نوامبر 1850 و درگذشته ی 3 دسامبر 1894، رمان نویس، شاعر، مقاله نویس و سفرنامه نویس اسکاتلندی بود.او در شهر ادینبورگ اسکاتلند به دنیا آمد و در سال 1857، به مدرسه ی هندرسون رفت اما به خاطر وضعیت بد جسمانی تنها چند هفته در آن جا دوام آورد و تا سال 1859 به مدرسه بازنگشت.استیونسون در اکتبر 1864 به دنبال بهبود وضعیت سلامتی اش، به مدرسه ی خصوصی رابرت تامسون رفت و سه سال بعد برای تحصیل در رشته ی مهندسی به دانشگاه ادینبورگ وارد شد.او خیلی زود وارد حلقه های ادبی ل...
نکوداشت های کتاب اولالا
A beautiful tale of a man’s search for romance in distant lands.
داستانی زیبا درباره ی جست و جوی یک مرد برای عشق در سرزمین های دوردست.
Barnes & Noble

With a vivid atmosphere to bring out the theme of love.
با فضایی زنده و ملموس برای به سطح آوردن تم عشق.
Essays Professors

A gothic novella about love, torment and doomed aristocracy.
یک رمان کوتاه گوتیک درباره ی عشق، عذاب و اشرافیت محکوم به فنا.
Book Depository

قسمت هایی از کتاب اولالا (لذت متن)
من عهدم را بسته ام. این نسل باید از زمین پاک شود. همین حالا برادرم دارد حاضر می شود. کمی دیگر از پله ها بالا می آید و شما با او می روید و دیگر هرگز مرا نمی بینید.

دوست من، آیا شما عاشق من هستید؟ یا عاشق نژادی که مرا ساخته؟ عاشق دختری هستید که نمی داند و نمی تواند پاسخگوی حتی ریزترین بخش از وجود خودش باشد؟ یا عاشق جریانی هستید که من تنها گردابی گذرا در آنم؟ عاشق درختی هستید که من تنها میوه ای موقتی بر آنم؟

این نژاد وجود دارد، کهن است، اما همیشه جوان می ماند و سرنوشت ابدی اش را در سینه دارد. در این نژاد، هر فرد بر فردی دیگر فایق می آید؟ مانند امواج از پس هم دریا، همه شان هم گمان می کنند بر خود تسلط دارند. اما این ها همه هیچ اند. ما از روح سخن می گوییم، اما این روح در نژاد سکنی گزیده.