سیزده سال پیش، که نوشتن ابن مشغله را به پایان رساندم شاید شاید که برای لحظه یی باور کرده بودم که کشتی به گل نشسته گل به میوه نشسته روح به عزلت و بعد از آن دیگر زندگی آرامشی خواهد یافت نه در درون، بل به چشم درون، همیشه آشفته، جوشان و خروشان بوده است و خواهد بود این تربیت اوست و تربیتی ست که دوست میدارد پس ترک تربیت نخواهد کرد؛ اما ،بیرون انگار کن که دیگر زمان آشفتن و بر آشفتن گذشته بود و یا من با قدری ،فشار میگذراندمش دگانی، کسبی، شهرتی وظیفه یی، خانه آرامی همسری و فرزندانی ای وای ای وای لحظه بی بود که گویی میخواستم پس از آن بزرگانه راه بروم چون مردان آبرومند؛ بزرگانه به دیگران سلام کنم چون مردان آبرومند؛ بزرگانه سخن بگویم بنشینم برخیزم، لباس بپوشم بخورم و بیاشامم همه چون مردان آبرومند ،باوقار ،کند ،سنگین درست همچون مردگان.
می گفتم این روح ،آقامنش آشفته در غزلت چون صوفیان دیگر به خیابانها و کوچه های پرعابر نخواهد آمد و خودنمایی نخواهد کرد دریا در جای خویش دریایی خواهد کرد و مرغ دریایی همانجا ،چرخ زنان در تن توفان پرندگی جدا در یک نفس از خویشتن ترسیدم و پرسیدم آخر کجا شد آن جوانک شیطان که پدر مهر «حمالی» و «پارکابی شدن بر پیشانی کوتاهش کوبیده بود و او میخواست با دویدن دائمی در زیر آفتاب سوزان با عرق این مهر را از پیشانی خویش پاک کند؟ کجا شد آن جوانک بدقواره یی که در تمامی زندگی اش به دلیل بد خلفی ها درگیریها خیره سریها لجبازیها پیله کردنها اخراج ها استعفاها بلواها تندروی ها ولگردی ها و زندانها هرگز دمی آرام نگرفته بود و نخواسته بود بگیرد؟ کجا شد آن جوانک سراپا جوشش و شتاب و عشق و شوق و التهاب که شور به حکومت رساندن داشت نه به حکومت رسیدن شور انقلاب داشت نه رهبری انقلاب شور نوشتن برای انقلاب داشت نه نویسنده والامقام انقلاب بودن و شور قلم در خون خویش فرو بردن داشت و با خون خویش نوشتن و فریادی از اعماق برکشیدن که منم پاره یی از وطن ذره یی از وطن جمله یی از وطن مصرعی از وطن آوازی از دوردست کوهستانهای رفیع وطن و از اعماق تاریک و عطراگین جنگلهای انبوه وطن و از میان امواج خروشان دریاهای وطن.... ای وای ای وای! آیا میتوان زندگی را به واقع بیمه کرد و دیگر از هیچ تصادفی نهراسید؟ آیا «رسیدن» تا این حد حقیر و مبتذل و احمقانه است؟ آیا رسیدن یک کارت بیمه در برابر هر نوع سوختن است و یک باب دگان دودهانه و درآمدی مستمر اما مختصر و چند اثر و آینده بی خالی از شور و شر اما سرشار از اطمینان که نفرین بر اطمینان نفرین بر تکیه گاه بر لحظه های بی دغدغه بر آرامش بر وقار و نفرین بر روح بازنشستگی جدا که اطمینان به آینده همچون تریاک انسان را نش و ذلیل و دنی طبع میکند و بندی حقیرترینها آویزان
دلنگان، مطیع فروتن سربه زیر ،مودب ،درویش قانع، ابله و پوک پوک پوک...
کتاب ابوالمشاغل