به دست کک مکی و رنگ پریده ی پشت صندلی خالی کنارم در کافه ی سالن بیزنس کلاس فرودگاه «هیترو» لندن نگاهی انداختم و سپس به چهره ی آن غریبه.
سوال کردم: «من شما رو می شناسم؟» خیلی آشنا به نظر نمی رسید، ولی لهجه ی آمریکایی اش، پیراهن سفید چسبان و شلوار جینی که پاچه هایش را داخل پوتین های ساق بلندش کرده بود، باعث می شد شبیه یکی از دوستان مزخرف همسرم باشد.
خودش را معرفی کرد. اسمی که بلافاصله از یادم رفت. و من هم اسمم را به او گفتم، فقط «تد»، و نه «تد سیورسان»، حداقل نه همان موقع. در سالن بیش از حد خالی و روشن فرودگاه «هیترو» نشستیم و نوشیدنی هایمان را نوشیدیم، چند جمله ای رد و بدل کردیم و معلوم شد هر دویمان منتظر پرواز مستقیم به فرودگاه «لوگان» بوستون هستیم.