داستان درباره خانم جوانی است که خود را در میان خیابان با لباسی آغشته به خون و 10000 دلار پول در جیب هایش در شرایطی می یابد که هیچ چیز را بخاطر ندارد. هرچند تمام خیابان ها و موقعیتی که در آن قرار دارد را می شناسد ، اما چیزی راجع به خود نمی داند... حتی نمی داند که رنگ چشمانش چه رنگیست و اصلا آیا ازدواج کرده است ... پس از مدتی فردی ادعا می کند که همسر اوست و او را به خانه می برد و سعی در بهبودی وی دارد اما تلاش های زن برای یادآوری گذشته اش و اینکه اصلا چرا دچار این بیماری شده است او را با حقایقی روبرو می کند.
کتاب بیگانه ای با من است!