کتاب تمنای دل

Tamanaye Del
کد کتاب : 52725
شابک : 978-9642835584
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 400
سال انتشار شمسی : 1394
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 11 آذر
قسمت هایی از کتاب تمنای دل (لذت متن)
گرمای شدید و خیل انبوه مسافران کلافه اش کرده بود. بی هدف به حرکات روتین و شتاب زده ی مهموندارا هواپیما نگاه می کرد. توی همون مدت اندکی که وارد هواپیما شده بود احساس می کرد دلش گرفته و نمی تونه به راحتی نفس بکشه. با خودش می گفت: «چه طور مهموندارای هواپیما از کارشون دل زده نمی شن و هر روز این کارهای تکراری و خسته کننده رو انجام می دن؟!» حتی فکر این که بیشتر از مدت زمان پرواز داخل هواپیما بمونه دیوونه اش می کرد. دقیق تر به چهره ی مهموندار خانمی که داشت رو به مسافرین آموزش و توضیحات لازم رو ارائه می داد نگاه کرد. از خود پرسیدند: «یعنی واقعا از این که هر روز به اون شدت و دقت صورتشون رو آرایش می کنن و از صبح تا شب چندین بار این توضیحات رو به مسافرین می دن خسته نمی شن؟» چشم هاش رو بست تا دیگه شاهد این همه اجبار برای ادامه ی زندگی نباشه. چه قدر احساس تنهایی و بی کسی می کرد. توی فرودگاه وقت خداحافظی همش احساس می کرد که روح پدر و مادرش اون جا حضور داره و این بیشتر باعث عذاب و ناراحتیش می شد. دلش می خواست جای اون دخترایی باشه که وقت ازدواج و رفتن به خونه ی بخت دلتنگ می شن و برای دور شدن از پدر و مادر و خونواده گریه می کنن ولی اون چی؟ نه پدر و مادری داشت، نه خواهر و برادری، فقط یه پدربزرگ و مادربزرگ پیر که دل خوشی هم از اون ها نداشت. عمو و خونواده اش هم باهاش قهر کرده بودن. ناخودآگاه چشم هاش رو باز کرد و به خالد که بغل دستش نشسته بود و خوابش برده بود نگاه کرد. پسر جوان عربی که قرار بود به زودی همسرش بشه. با این که نامزد هم شده بودن ولی چه قدر نسبت بهش احساس غریبی می کرد. یعنی واقعا این جوان درشت هیکل و سبزه روی عربی اون قدر ارزشش رو داشت که به خاطرش دل پسر عموش کوروش رو شکست و جلوی پدربزرگ و مادربزرگش ایستاد و برای ازدواج با اون با همه جنگید؟