مجبور شدم در جاده ای که وارد شدم بدون آنکه بدانم راه بروم ، همانطور که می خواهم از آن خارج شوم ، آنقدر گلهایی که شادی من به من اجازه داد پاشیدم. باز هم می گویم شادی خود را بدون این که بدانم آیا این بیشتر از بقیه متعلق به من است یا حتی این من چیست که نگران آن هستم: مجموعه ای بی شکل از قسمت های ناشناخته. سپس یک فرد بی عقل و احمق ؛ یک حیوان کوچک بازیگوش ؛ یک مرد جوان مشتاق لذت ، داشتن تمام سلیقه ها برای لذت بردن ، انجام همه تجارت برای زندگی ؛ استاد اینجا ، خدمتکار آنجا ، همانطور که ثروت می خواهد! بلندپرواز از روی غرور ، سخت کوش از سر ناچاری ؛ اما تنبل ... با لذت! بلندگو با توجه به خطر ؛ شاعر با تفریح ؛ نوازنده به مناسبت ؛ عاشق پف های دیوانه وار ؛ من همه چیز را دیده ام ، همه کارها را انجام داده ام ، همه چیز فرسوده شده است.