عده ای به خانه یکی از دوستان بخیل شان آمده بودند. گفتند: ما می ترسیم بیش از دلخواه تو مزاحم بشویم. شما یک علامتی قرار دهید که هروقت از ما به ستوه آمدید ما بفهمیم و رفع زحمت کنیم. گفت: علامت من این است که بگویم: آهای پسر! غذا را بیار. آن وقت بدانید که دیگر نمی توانم شما را تحمل کنم و شما هم هرچه زودتر باید زحمت را کم کنید!