موقع خواب بود و من قبل از این که خوابم ببرد مثل همیشه آیه الکرسی خواندنم و چشمانم را بستم و خوابیدم. بهار،بهار بلند شو،بدو لیلی صبحونه بخوریم. با صدای مامان از خواب بیدار شدم و روی تختم نشستم و چشمانم را مالیدم؛دلم میخواست باز هم بخوابم ولی برای خوابیدن وقتی نداشتم.