دلش می خواست فریاد بکشد، از تمام زندان و دیوارهایش؛ دلش می خواست از تمام دلتنگی ها و قید و بندهای اجباری بگذرد و به آنچه که آرزویش را داشت برسد. در یک لحظه متوجه اطرافش شد. زندان بود و میله های فولادی، دلتنگی بود و دوری، آرزو بود و انتظار...
رنجهای بیشمار یک انسان. قصه ای پر ازتلخی و زیبایی...
رنجهای بیشمار یک انسان زیبا و تلخ...
فوق العاده زیبا و امید بخش بود