کتاب و سرانجام مرگ

Death Comes as the End
کد کتاب : 58252
مترجم :
شابک : 978-6004562737
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 269
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1944
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب و سرانجام مرگ اثر آگاتا کریستی

و سرانجامْ مرگ یک رمان تاریخی از آگاتا کریستی است که در سال 1944 منتشر شد. اتفاق‌های رمان در 2000 سال قبل از میلاد رخ می‌دهند و اولین رمانی است که داستان‌های تاریخی و داستان‌های پلیسی در آن ترکیب می‌شوند. قصهٔ این کتاب دربارهٔ یک خانواده مصری است. آن‌ها زندگی آرامی دارند و هنگامی که پدر، ایمهوتپ، با همسر جدیدش برمی‌گردد، آشفته می‌شود.

کتاب و سرانجام مرگ

آگاتا کریستی
آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آ...
قسمت هایی از کتاب و سرانجام مرگ (لذت متن)
سرم را به علامت نفی تکان دادم و گفتم: -نه هیچ کس نیست. - گندش بزنند؛ مثلا اخاذی چطور است؟ گرفتاری زیاد دارد؛ اما خطر زیادی متوجه تو نیست. اگر تو وکیل مجلس بودی یا در وزارت خارجه کار می کردی یا یک وزیر در حال ترقی بودی، در آن صورت قضیه فرق می کرد. برای من هم همین طور. پنجاه سال پیش، این کار ساده ای بود: نامه های افشاگرانه وجود داشت. عکس های لختی بود؛ اما این روزها کی به این چیزها کار دارد؟ آدم ممکن است دوک ولینگتون باشد و بگوید: «هر غلطی میخواهی با آنها بکن». خب. دیگر چی می ماند؟ دو همسری؟

نگاه سرزنش باری به من انداخت و گفت: -افسوس که تو هیچ وقت ازدواج نکرده ای؛ اگر کرده بودی. می توانستیم داستانی سر هم کنیم. احتمالا رنگ رخسارم خبر از سر درونم داده بود. چون جینجر به سرعت گفت: -ببخشید. تو را یا موضوع ناراحت کننده ای انداختم؟ -نه موضوع ناراحت کننده ای نبود. مربوط به سال ها پیش است. شک دارم الآن کسی باشد که از آن باخبر باشد. -یعنی تو با کسی ازدواج کرده بودی؟ بله. وقتی دانشگاه بودم. ما آن را مخفی نگه داشتیم. او خب... خانواده من اگر می فهمیدند قشقرقی به پا می کردند. من هم که به سن قانونی نرسیده بودم. سن هایمان را بالاتر گفته بودیم.