سرم را به علامت نفی تکان دادم و گفتم:
-نه هیچ کس نیست.
- گندش بزنند؛ مثلا اخاذی چطور است؟ گرفتاری زیاد دارد؛ اما خطر زیادی متوجه تو نیست. اگر تو وکیل مجلس بودی یا در وزارت خارجه کار می کردی یا یک وزیر در حال ترقی بودی، در آن صورت قضیه فرق می کرد. برای من هم همین طور. پنجاه سال پیش، این کار ساده ای بود: نامه های افشاگرانه وجود داشت. عکس های لختی بود؛ اما این روزها کی به این چیزها کار دارد؟ آدم ممکن است دوک ولینگتون باشد و بگوید: «هر غلطی میخواهی با آنها بکن». خب. دیگر چی می ماند؟ دو همسری؟
نگاه سرزنش باری به من انداخت و گفت:
-افسوس که تو هیچ وقت ازدواج نکرده ای؛ اگر کرده بودی. می توانستیم داستانی سر هم کنیم.
احتمالا رنگ رخسارم خبر از سر درونم داده بود. چون جینجر به سرعت گفت:
-ببخشید. تو را یا موضوع ناراحت کننده ای انداختم؟
-نه موضوع ناراحت کننده ای نبود. مربوط به سال ها پیش است. شک دارم الآن کسی باشد که از آن باخبر باشد.
-یعنی تو با کسی ازدواج کرده بودی؟
بله. وقتی دانشگاه بودم. ما آن را مخفی نگه داشتیم. او خب... خانواده من اگر می فهمیدند قشقرقی به پا می کردند. من هم که به سن قانونی نرسیده بودم. سن هایمان را بالاتر گفته بودیم.