کتاب جنایت خفته

Sleeping Murder
کد کتاب : 34024
مترجم :
شابک : 978-9647100571
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 256
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1963
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 9
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب جنایت خفته اثر آگاتا کریستی

کتاب "جنایت خفته" اثری از داستان های پلیسی توسط آگاتا کریستی است که برای اولین بار توسط کلوپ جنایی کالینز در اکتبر 1976 در انگلستان منتشر شد. در این کتاب خانم مارپل حضور دارد. این رمان که پس از مرگ نویسنده منتشر شد، آخرین رمان منتشر شده کریستی بود، اگرچه آخرین رمان خانم مارپل به ترتیب نگارش نیست. داستان به صراحت در سال 1944 روایت می شود، اما اولین پیش نویس رمان حتی زودتر از این در طول جنگ جهانی دوم نوشته شده بود. او به زوج جوانی کمک می کند که تصمیم می گیرند وقایع زندگی گذشته همسرشان را کشف کنند و اجازه نمی دهند قتل در خواب دروغ بگوید. گوندا رید تازه ازدواج کرده جلوتر از شوهرش سفر می کند تا برای آنها خانه ای در ساحل جنوبی انگلستان پیدا کند. در مدت کوتاهی، او Hillside را پیدا کرده و می‌خرد.. او بر کارگران یک تعمیرگاه نظارت می کند و در حالی که کار پیشرفت می کند در یک اتاق مهدکودک می ماند. او یک ایده قطعی برای مهد کودک کوچک شکل می دهد. وقتی کارگران یک در طولانی مهر و موم شده را باز می کنند، او همان کاغذ دیواری را می بیند که در ذهنش بود. علاوه بر این، مکانی که برای او منطقی به نظر می رسد برای درگاهی بین دو اتاق، ثابت می کند که یک سال قبل از آن بوده است. او برای دیدار با اقوام، نویسنده ریموند وست، همسرش و عمه اش، خانم جین مارپل، به لندن می رود. در طول نمایش، دوشس مالفی، وقتی جمله "صورتش را بپوشان، چشمانم خیره می شوند، او جوان مرد" گفته می شود، گوندا فریاد می زند. او تصویری از خود دید که مردی را در حال گفتن این کلمات در حال خفه کردن زنی مو بلوند به نام هلن مشاهده کرد.

کتاب جنایت خفته

آگاتا کریستی
آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آ...
قسمت هایی از کتاب جنایت خفته (لذت متن)
هرچه می دانم می گویم عزیزم. کلوین مدتی در حالت عصبی به سر می برد. او پیش من آمد و گفت که کابو س های مختلفی می بیند. او می گفت که این رویاها همیشه مثل هم هستند و به یک جا ختم می شوند، خفه کردن هلن. سعی کردم که به ریشه ی مشکل بپردازم. حتما این اوهام حاصل درگیری های دوران کودکی اش بوده است. پدر و مادرش حتما زوج خوشبختی نبودند. خوب، به تمامش نمی پردازم. برای یک پزشک جالب خواهد بود. به کلوین پیشنهاد کردم که با یک روان پزشک متخصص مشورت کند، اما او توجهی نکرد، فکر می کرد که تمام این حرف ها بیهوده است. فکر می کردم که او و هلن زندگی خوبی ندارند. اما او هرگز راجع به آن حرفی نمی زد و من هم دوست نداشتم که از آن ها سوال کنم. مسئله وقتی بالا گرفت که او یک روز عصر به خانه ی ما آمد. جمعه بود. یادم می آید که من تازه از بیمارستان به خانه رسیده بودم و او در اتاق انتظار منتظر من بود. حدود یک ربع به یک بود. به محض رسیدن من به داخل اتاق سرش را بالا گرفت و گفت: من هلن را کشتم. به حرف هایش زیاد اهمیت نمی دادم. فکر می کردم تمامش خیالات است. لی لی هیچوقت دنبال حقایق ساده نمی رفت. خیلی لاطائلات برایم تعریف می کرد. راجع به این که آقای خانه، خانمش را کشته و احتمالا جسد را در زیرزمین گذاشته و یک دختر فرانسوی که از پنجره به بیرون نگاه می کرده و چیزهایی و یا کسانی را دیده. به او گفتن، عزیز جان به خارجی ها توجه نکن همه شان دروغگویند، مثل ما نیستند. وقتی زیادی حرف می زد، دیگر به حرف هایش گوش نمی دادم چون که از کاه کوه می ساخت. لی لی از جنایات زیاد هم بدش نمی آمد. همیشه روزنامه ی ساندی نیوز را می گرفت که درباره ی قاتلین مشهور مطلب می نوشت. کله اش از این چیزها پر بود و دوست داشت فکر کند در خانه ای زندگی می کرده که در آن قتلی اتفاق افتاده، خوب فکر می کرد با این فکرها به کسی صدمه نمی زند. اما وقتی نظر مرا راجع به آگهی پرسید، به او گفتم «بی خود دنبال دردسر نرو.» اگر به حرف من گوش کرده بود، حالا زنده بود.