کتاب چشم بندی

They Do It with Mirrors
کد کتاب : 2168
مترجم :
شابک : 978-964-363-639-5
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 228
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1952
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 9
زودترین زمان ارسال : 26 آذر

آگاتا کریستی پرفروش ترین نویسنده داستان های جنایی در جهان

سریالی بر اساس این کتاب در سال 1991 ساخته شده است.

معرفی کتاب چشم بندی اثر آگاتا کریستی

کتاب چشم بندی، رمانی نوشته ی آگاتا کریستی است که اولین بار در سال 1952 چاپ شد. خانم مارپل به هنگام ملاقات با یکی از دوستانش در یک مرکز بازپروری مجرمین به نام «استونی گیتس»، خطر را در کمین احساس می کند. نگرانی های او زمانی رنگ واقعیت به خود می گیرد که فردی به مدیر مرکز شلیک می کند. اگرچه مدیر آسیبی نمی بیند اما ملاقات کننده ای اسرارآمیز، به اندازه ی او خوش شانس نیست و در همان زمان، در بخشی دیگر از ساختمان با شلیک گلوله از پا درمی آید. آیا این همزمانی تنها یک اتفاق بوده است؟ خانم مارپل اصلا اینگونه فکر نمی کند. این کارآگاه توانا و تیزبین حالا باید تمام هوش و ذکاوت خود را به کار گیرد تا گره ی معمای ملاقات آن شخص غریبه و البته به قتل رسیدن او را باز کند.

کتاب چشم بندی

آگاتا کریستی
آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آ...
نکوداشت های کتاب چشم بندی
Infinitely readable.
بی نهایت خواندنی.
Lawrence Block, American writer

No one on either side of the Atlantic does it better.
هیچکس در دو سوی اقیانوس اطلس، بهتر از آگاتا کریستی نیست.
The New York Times

Brilliant.
درخشان.
The Guardian

قسمت هایی از کتاب چشم بندی (لذت متن)
خانم وان رایدوک با خنده و شوخی رو به دوستش کرد و گفت: «به نظرت کسی می فهمد که من و تو هم سن و سال باشیم، جین؟» خانم مارپل صادقانه جواب داد: «نه. اصلا. من قیافه ام کاملا به سنم می خورد.» خانم مارپل زنی بود با موهای سفید و پوست صورتی چروکیده و چشم های آبی کشیده که معصومیت در آن ها موج می زد. پیرزن نازنینی به نظر می رسید. ولی هیچکس به خانم وان رایدوک نمی گفت پیرزن نازنین.

دوستی چیز عجیبی است. دوستی جین مارپل جوان با این دو دختر آمریکایی. تقریبا یکباره راهشان از هم جدا شده بود، اما علاقه و محبت قدیم هنوز برقرار بود. گاهی نامه می نوشتند. در ایام کریسمس از هم یاد می کردند. عجبا که روت را که منزلش در آمریکا بود، بیشتر از خواهر دیگرش می دید.

خانم مارپل با خودش فکر کرد: «نه، به کری لوئیز نمی آید غم و غصه داشته باشد. تصور چنین چیزی دشوار است. اما لابد در زندگی او هم لحظاتی بوده که غصه بخورد. فقط... تجسمش دشوار بود. گیج و مبهوت، شاید... حیرت زده، شاید... ولی غصه دار، نه.»