روستای بیت حمید آخرین ایستگاه مینی بوس OM بود. راننده خودش بچه این منطقه بود و قبل از این که تابلوی سفید رنگ را ببیند، آرام آرام به سمت راست جاده متمایل شد و با حداقل سرعت، به جاده فرعی شوسه که پایین تر از جاده اهواز-اندیمشک بود، سرازیر شد. مینا آخرین مسافر این مینی بوس بود.
طبق دستور ناحیه، همه معلمان می بایست رأس ساعت 6 صبح در سه راه خرمشهر حاضر می شدند. همه معلم های ابتدایی و اغلب از فارغ التحصیلان اولین دوره تربیت معلم پس از پیروزی انقلاب بودند. بنابراین، اولین روز تحصیلی سال جدید، برای آن ها آغاز فصل جدیدی از زندگی شان بود. طبق محاسباتی که کارشناسان آموزش انجام داده بودند، اگر سرویس سر ساعت از مبدأ حرکت می کرد، با در نظر گرفتن توقف هایی که در مسیر برای پیاده کردن معلم ها پیش بینی می شد، معلم آخرین ایستگاه در ساعت 8:30 باید در مدرسه حضور پیدا می کرد. مینا پیش از پیاده شدن، به ساعت مچی اش نگاهی انداخت. ساعت 9:40 را نشان می داد. او که در خانواده ای نظامی تربیت شده بود، سرش را به علامت اعتراض دو سه بار تکان داد. اما این حرکتش از چشم سویّد(در عربی به مردی که چهره بسیار سبزه ای دارد گفته می شود) که هشت سال بود این جاده و این گونه مسافران را سوار و پیاده می کرد، پنهان ماند. راهنمایی که از طرف اداره تعیین شده بود تا معلمان را یکی یکی و تنها برای چند دقیقه معرفی کند و خودش را به جلسه ای که در اداره تشکیل می شد برساند، در میان راه وقتی متوجه می شود زمان به سرعت می گذرد و امکان دارد به جلسه ای که برایش در نظر گرفته بودند نرسد، از مینی بوس پیاده شده و با یک وسیله شخصی بازگشته و از سوید خواسته بود که این وظیفه را بر عهده بگیرد...