این داستان لذت بخش برای طرفداران داستان های فانتزی جذاب خواهد بود.
یک داستان فانتزی قدرتمند با ضرباهنگی سریع و قهرمانان مدرن.
این داستان برای طرفداران «هری پاتر» و سایر قصه های جادویی که ریشه در دنیای واقعی دارند، سرگرم کننده خواهد بود.
«جیهو» تمام شب نگران بود که اگر سوار موتورسیکلت شود، ممکن است جادوی آن را باطل کند. به جای آن سوار کالسکه ای اسبدار شد و بدون جلب توجه به آنجا رفت. بقیه با شنیدن این حرف فقط شانه بالا انداختند و به او گفتند کهنه پرست. «جیهو» با حسرت به آن ها نگاه می کرد که سوار بر موتورسیکلت هایشان به این طرف و آن طرف می رفتند. به نظر می آمد خیلی بهشان خوش می گذرد.
با وجود تمام برنامه هایی که برای شهرک سازی در زمین های «کیداهارا» داشتند، به نظر می آمد هدف نهاییشان، کوه «جیرای» است. «جیهو» نمی دانست چرا اوریونی ها اینقدر مصمم بودند که به آن آتشفشان برسند. تا جایی که او می دانست، هیچ انسانی هرگز به آن کوه نرفته بود. اگر هم رفته بود، زنده برنگشته بود.
مبهوت به تبر نگاه می کرد. «جیهو» تا آن روز درختی را قطع نکرده بود. وقتی پدرش پیش آن ها زندگی می کرد، «جیهو» هنوز کوچک بود. از وقتی هم که پدرش رفته بود، «جیهو» همیشه از جنگل دوری می کرد. شوهرخاله اش فقط موقعی درخت ها را قطع می کرد که مجبور می شد، و تازه در آن صورت هم، هیچ وقت درخت های «کیداهارا» را قطع نمی کرد.