این کتاب تفکربرانگیز و متنوع را نباید از دست داد.
یک مجموعه داستان کوتاه جسورانه که ویژگی های منحصر به فرد و جهانی در همه ما را می ستاید.
این مجموعه قدرتمند، مخاطبینی مشتاق پیدا خواهد کرد.
وقتی مرد رسید، پاروی خیلی بزرگش در سکوت، راهش را از میان توده برف باز می کرد. این سکوت غافلگیرم کرد. چطور ممکن بود این همه نیرو در چنین سکوتی وجود داشته باشد؟ وقتی تماشا می کردم و سرم را به شیشه پنجره فشار می دادم، به پدرم گفتم: «دلم میخواد به همین ساکتی توی دنیا زندگی کنم؛ به همین قدرتمندی.»
این پسرها همه چیز را مسخره می کنند. مثلا پارسال که گفتم دلم می خواهد من را «سم» صدا کنند، همگی گفتند: «چرا؟ چون شبیه پسرهایی؟» البته عجیب هم نبود؛ آن موقع موهایم واقعا کوتاه بود. تازه به اینجا اسباب کشی کرده بودیم و به مامان التماس کردم که اجازه بدهد موهایم را کوتاه کوتاه کنم. مامان بهم هشدار داده بود: «عزیزم، بعضی وقت ها بچه های مدرسه خیلی بدجنسی میکنن.» و حق با او بود. توی مدرسه به من می گفتند «سم آقا».
می خواستم به او بگویم که من هم دارم درد می کشم. می خواستم نشانش بدهم که کجایم درد می کند؛ با دست، سر و قلب و شکمم را نشان بدهم و بگویم: اینجا بابایی و اینجا و اینجا. اما این کار را نکردم. هشت ساله بودم. لابد می گفت زیادی کوچکم که بفهمم درد واقعی چیست.
در این مطلب، نکاتی ارزشمند را درباره ی چگونگی نوشتن داستان های کوتاه خوب با هم می خوانیم